مرگ يك معلم دانشمند هم مي تواند درس آموز  باشد!

 دکتر ژوزف ایگناس گیوتین پزشکی فرانسوی بود که هنگام وقوع انقلاب کبیر فرانسه در دانشگاه پاریس تدریس می کرد. او که بعد از انقلاب به عضویت مجمع انقلابی  فرانسه در آمده بود، نخستین فردی بود که در سال ۱۷۸۹م. در مجلس موسسان فرانسه پیشنهاد کرد که به جای اعدام متهمان با وسیله ای زجرآور، سر آنها با ماشین مخصوصی از بدن قطع گردد. مجلس موسسان فرانسه با پیشنهاد وی موافقت کرد و دستگاه گیوتین را که قریب به یک قرن قبل و به مدت کوتاهی در ایتالیا استفاده شده بود را وارد کردند. دستگاه ژوزف گیوتین از سوی آنتوان لویی، جراح و دبیر مادام العمر آکادمی جراحی رسما تایید شده بود. پس از وقوع انقلاب در فرانسه تعدادی کثیری توسط همین دستگاه اعدام شدند افرادی که بسیاری از آنها در به ثمر رسیدن انقلاب نقش بسزایی داشتند یکی از این افراد فیزیکدان و شیمیست معروف لاوازیه بود.
لاوازیه بعد از اینکه به اعدام با گیوتین محکوم شد تصمیم گرفت در آخرین لحظات زندگی هم به علم خدمت نماید. او به شاگردان خود گفت احتمالا جایگاه حواس و شعور انسان می بایست در سر ( مغز) انسان باشد بنابر این پس از جدا شدن سر از بدن احتمالا باید تا چند لحظه هنوز حواس و هشیاری فرد کار بکند؛ شما پس از اینکه سر من به وسیله گیوتین قطع شد فورا آن را روی دست بالا بگیرید، من شروع به پلک زدن می کنم شما تعداد پلک زدن های مرا بشمارید تا زمان تقریبی از بین رفتن هشیاری و مرگ کامل به دست بیاید پس از اینکه لاوازیه اعدام شد سر او را بالا گرفتند و او بیش از ده  بار پلک زد و این واقعه در تاریخ به ثبت رسید.

این واقعه را مقایسه کنید با نظر اکثر اهل سیاست؛ به عنوان مثال از شاه عباس نقل شده که اگر من نباشم می خواهم دنیا نباشد. ولی یک دانشمند واقعی حتی از مرگ خودش هم می خواهد برای بشریت بهره علمی ببرد.

این مطلب زیبا توسط روان آبی گرامی ارسال شده است.

معجزه ی "صلوات"

شب 25 دی‌ماه 66  عملیات بیت‌المقدس دو در ارتفاعات گوجار شروع شد. صبح فردا من و حسین همراه برخی از مسئولین تدارکات پشت یک تویوتا لندکروز سوار شدیم تا به نزدیک‌ترین مکان پشت خط در بالای کوه گِردرَش برویم. (گردرش پایگاه تدارکاتی و پشتیبانی عملیات بود) طولی نکشید که به پای گردرش رسیدیم و از دیدن صحنه روبه‌رو انگشت به دهان ماندیم. همه جا پوشیده از برف بود، ارتفاعات گوجار آنچنان بلند بود که چون کرکس سایه‌اش را بر گردرش افکنده بود. جالب‌ترین صحنه‌ای که نظر هر تازه‌واردی را به این منطقه جلب می‌کرد جاده‌ی زیگزاگی بود که بچه‌های جهاد بر روی گردرش زده بودند. بلافاصله پیچ‌های زیگزاگ را شمردم 32 یا 33 پیچ بودکه پائین کوه را به بالای کوه گره می‌زد. در پائین کوه نیز یک رودخانه از وسط برف‌ها غرش‌کنان و متکبرانه عبور می‌کرد، ولی نمی‌دانست که فرزندان خمینی در همان نزدیکی بزرگترین موانع طبیعی و مصنوعی را بدون هیچ کبر و نخوتی به زانو درآورده‌اند.

یک لودر در سمت چپ، داخل رودخانه افتاده بود، لودری که هنوز چنگک بیلش را از دل کوه نکنده بود. همین حالت عجیبی که موقعیت لودر در داخل آب به خود گرفته بود همه را متوجه خط‌هایی کرد که از بالا تا پائین کوه کشیده شده بود و معلوم بود که به آن لودر مربوط می‌شود. ساعتی باید صبر می‌کردیم تا بتوانیم از آن جاده با تویوتا لندکروز بالا برویم. در آن فرصت ماجرای آن لودر را جویا شدیم؛ گفتند: قبل از عملیات از مسئولین مکانیزه جهاد سازندگی کل استان‌ها خواسته شد تا در کمترین فرصت جاده‌ای روی گردرش بکشند تا پشتیبانی عملیات میسر گردد. ظاهراً یک مهندس در جهاد سازندگی زنجان پذیرفته و آن جاده را با 32 پیچ طراحی کرده بود.... اتفاقاً آن مهندس بعد از پایان پروژه در قله همان کوه مجروح شد و یک پایش را از دست داد.

در همین اثنا که لودرها در بالای کوه پارک کرده بودند و رزمندگان به صورت پیاده و ستونی از کوه بالا می‌آمدند، روغن ترمز یکی از لودرهای پارک‌شده دچار مشکل شده و آرام آرام به سمت سراشیبی کوه حرکت می‌کند، راننده‌های لودرها نیز نزدیک نبودند. اگر آن لودر به شیب تند می‌رسید نه تنها بخش عمده‌ای از جاده را تخریب می‌کرد بلکه به نیروهای موجود در جاده نیز آسیب جدی می‌رساند. در این لحظه‌ی بسیار خطرناک و هیجانی، یکی از بچه‌های رزمنده که در ستون در حال حرکت بود، اسلحه را زمین انداخته و با هر زحمتی بود خودش را به بالای لودر که در حال چپ کردن بود می‌رساند و تنها کاری که می‌تواند بکند این بوده که بیل لودر را در زمین فرو ببرد، این کار مانع سقوط لودر نشد ولی سبب شد چپ نکند و به آرامی از سر کوه تا پائین کوه سُر بخورد، در نتیجه، هم لودر آسیب جدی ندید، هم جاده تخریب نشد و هم کسی زخمی نشد. اینجا بود که فهمیدم غرش رودخانه نه از روی تکبر بلکه به سبب هم‌نشینی با این دریادلان بوده است.

بهرحال با دلی آرام و سرشار از تحسین آن رزمنده، سوار لندکروز شدیم تا بالا برویم؛ ولی چه جاده‌ای؟! مدام نیم‌متر گل‌ولای از جاده پائین می‌آمد. برخی جاهای آن چنان تنگ بود که فقط یک ماشین رد می‌شد و ماشین روبه‌رو باید در سر پیچ توقف می‌کرد. بعد از پیچ سوم بود که گل‌ولای تا کابین تویوتا بالا آمد و با وجود بکارگیری هر دو دیفرِ جلو و عقب، تویوتا حرکت نکرد. چاره‌ای نداشتیم چون با وجود بیشتر شدن صدای خمپاره‌های دشمن، امکان بازگشت یا پیاده‌روی نبود، تنها چاره‌مان توسل به اهل‌بیت(ع) به ویژه حضرت زهراء(س) و صلوات بود. با هر صلوات چند متر جلو می‌رفتیم و می‌ایستادیم! صلوات بعدی چند متر دیگر! و صلوات بعدی ... شاید بیش از صد صلوات فرستادیم تا سی و دومین پیچ را هم رد کردیم و بلافاصله از پشت لندکروز پیاده شده و داخل سنگر شدیم.

قدرت سبب گردنکشی است!

حضرت علی (ع) می فرماید:

من نال استطال

هر که به مقام رسد گردنکشی پیشه کند

حکمت ۲۱۶ نهج البلاغه

بزرگ مردانِ کوچک

بچه بود
اونقدر برا اومدن به جبهه التماس کرد که کلافه شدم
کارش شده بود گریه و التماس
آخر سر فرستادمش مخابرات تا بی سیم چی بشه
رفت آموزش دید و برگشت
اتفاقا شد بی سیم چی خودم...
... یه شب توی عملیات آتیش دشمن زیاد شد
همه پناه گرفتند و خوابیدند روی زمین
یه لحظه این بچه رو دیدم که بی سیم روی دوشش نیست
فکر کردم از ترس پرتش کرده روی زمین
زدم توی سرش و گفتم: بی سیم کو بچه ؟!
با دست به زیر بدنش اشاره کرد
دیدم بی سیم رو گذاشته زمین و رویش خوابیده
نگاهم کرد و گفت:
اگه من ترکش بخورم یکی دیگه بی سیم رو بر میداره
ولی اگه بی سیم ترکش بخوره و از کار بیفته ، عملیات لنگ می مونه...
... مخم تاب برداشت
زبونم بند اومده بود از فکر بلندش...
 
نسآل الله منازل الشهدا
 

استاد مطهری: نسبت (معنویت)دین به سیاست مانند نسبت هسته به پوسته است

اسلام آئينی است جامع و شامل همه شئون زندگی بشر، ظاهری و معنوی. مانند مكتب فلان معلم اخلاق و فيلسوف نيست كه فقط چند عدد كتاب و چند نفر شاگرد تحويل جامعه داده باشد. اسلام نظامی نوين و طرز تفكری جديد و تشكيلاتی تازه عملا به وجود آورد. در عين اينكه مكتبی است اخلاقی و تهذيبی‏، سيستمی است اجتماعی و سياسی. اسلام معنی را در ماده، باطن را در ظاهر، آخرت را در دنيا و بالاخره مغز را در پوست و هسته را در پوسته نگهداری‏ می‏كند. انحراف خلافت و حكومت از مسير اصلی خود، دستگاه خلافت را به‏ منزله پوسته بی مغز و قشر بدون لب در آورد. عناوين "يا اميرالمؤمنين‏" و يا "يا خليفةرسول الله" و "جهاد فی سبيل الله" و بالاخره‏ حكومت به نام خدا و پيغمبر محفوظ بود اما معنی يعنی تقوا و راستی و عدالت و احسان و محبت و مساوات و حمايت از علوم و معارف در آن وجود نداشت خصوصا در دوره اموی كه با علوم و معارف مبارزه می‏شد و تنها چيزی‏ كه ترويج می‏شد شعر و عادات و آداب جاهلی و مفاخرت به آباء و انساب‏ بود.

اينجا بود كه سياست از ديانت عملا جدا شد يعنی كسانی كه حامل و حافظ مواريث معنوی اسلام بودند از سياست دور ماندند و در كارها دخالت‏ نمی‏توانستند بكنند و كسانی كه زعامت و سياست اسلامی در اختيار آنها بود از روح معنويت اسلام بيگانه بودند و تنها تشريفات ظاهری را از جمعه و جماعت و القاب و اجازه به حكام اجرا می‏كردند. آخر الامر كار يكسره شد و اين تشريفات ظاهری هم از ميان رفت و رسماً سلطنتها به شكل قبل از اسلام‏ پديد آمد و روحانيت و ديانت به كلی از سياست جدا شد. از اينجاست كه‏ می‏توان فهميد بزرگترين ضربتی كه بر پيكر اسلام وارد شد از روزی شروع شد كه سياست از ديانت منفك شد. در زمان ابوبكر و عمر اگر چه هنوز سياست و ديانت تا حدی توأم بود ولی تخم جدايی اين‌دو از زمان‏ آنها پاشيده شد. كار در زمان خود آنها به آنجا كشيد كه مكرر عمر اشتباه‏ می‏كرد و علی(ع) از او رفع اشتباه می‏نمود ولی اينقدر بود كه علی(ع) طرف مشورت مسلم بود. اين بود خطر بزرگ بر عالم اسلام، و بزرگترين‏ آرزوی هواخواهان ترقی اسلام بايد توأم شدن سياست و ديانت باشد. نسبت‏ ايندو با هم نسبت روح و بدن است. اين روح و بدن، اين مغز و پوست‏ بايد به يكديگر بپيوندند. فلسفه پوست حفظ مغز است. پوست از مغز نيرو می‏گيرد و برای حفظ مغز است. اهتمام اسلام به امر سياست و حكومت و جهاد و قوانين سياسی برای حفظ مواريث معنوی يعنی توحيد و معارف روحی و اخلاقی‏ و عدالت اجتماعی و مساوات و عواطف انسانی است. اگر اين پوست از اين‏ مغز جدا باشد، البته مغز گزند می‏بيند و پوسته خاصيتی ندارد، بايد سوخته‏ و ريخته بشود.
ائمه اطهار همتی كه كردند اين بود كه مواريث معنوی اسلام را حفظ كردند، حساب دستگاه خلافت را از اسلام جدا كردند . اولين كسی كه حساب دستگاه‏ خلافت را از اسلام جدا كرد امام حسين بود . قيام امام حسين چنين اثری‏ داشت ، فهمانيد كه اسلام تقوا و خدا شناسی و فداكاری و گذشت در راه‏ خداست نه آن چيزی كه دستگاه خلافت اموی بپا كرده است. ائمه اطهار اولاً امر به معروف و نهی از منكر می‏كردند. شديدترين آن قيام حسينی بود. ثانيا به نشر علم می‏پرداختند. نمونه‏اش‏ مكتب امام صادق بود. او شاگردانی نظير هشام و زراره و جابر بن حيان‏ تحويل داد. همچنين است نهج البلاغه و صحيفه سجاديه و مباحثات و احتجاجات همه ائمه خصوصا احتجاجات حضرت رضا(ع). از همه بالاتر تقوای عملی و زهد و ايثار و احسان به خلق خدا بود، شب زنده‏داريها به‏ عبادت و رسيدگی به اموال ضعفا و فقرا بود، اخلاق فاضله اسلامی از عفو و جود و تواضع بود. ديدن آنها مردم را به ياد معنويتهای اسلام و پيغمبر می‏انداخت. موسی بن جعفر در پای كاخ هارون شب زنده‏داريها داشت. امام‏ رضا در مقام ولايتعهد دم از «الرب واحد و الاب واحد و الام واحد و لا فضيلة الا بالتقوی» می‏زد و با حجام و بواب هم غذا و مأنوس و هم صحبت‏ می‏شد.
فلسفه روحانيت حفظ مواريث معنوی اسلام و مغز در مقابل پوست است. جدايی روحانيت از سياست از قبيل جدائی مغز از پوست است.

امامت و رهبری 31-33

ظرف علم !؟

حضرت علی (ع) می فرماید:

هر ظرفی از آنچه در آن می نهند پر می شود

مگر ظرف علم که هر چه در آن نهند فراختر می گردد

حکمت ۱۹۶ نهج البلاغه

حسین و موج

در زمستان 66 پس از آموزش‌های لازم در منطقه رحمانلو (در ضلع جنوبی دریاچه ارومیه) نیروها بوسیله کمپرسی‌ها و در قالب کمک‌های مردمی به سمت کردستان عراق منتقل شدند. منطقه کاملاً کوهستانی و برف‌گیر بود. همه جا دست‌کم 20 سانت برف نشسته بود که در ارتفاعات و گردنه‌ها از نیم متر هم تجاوز می‌کرد. وقتی به موقعیت رسیدیم هر گروهان باید فضای مناسبی برای برپا کردن چادرهای چهارگانه (یک چادر گروهان و سه چادر برای دسته‌ها) پیدا می‌کرد که البته حدود منطقه قبلا توسط گردان تعیین شده بود. ما چادر گروهان را برپا کردیم.

تا شروع عملیات، گروهان‌ها و دسته‌ها برنامه‌های روزمره خودشان مانند پیاده‌روی قبل از صبحانه، تمرین‌های رزمی، رزم شبانه و ... را ادامه می‌دادند. شرایط فیزیکی اینجا بسیار سخت‌تر از رحمانلو بود؛ مثلاً یکبار که به دلیل بارش شدید برف و گرفتگی جاده‌ها حتی لندکروزها هم نتوانسته بودند نان و غذا برای رزمندگان بیاورند برخی از بچه‌ها که هور عزیز و محمد پناهی دلاور هم جزو آنان بود از گروهان ما ماموریت یافتند که پیاده بروند و لااقل نان و خرما برای بچه‌ها بیاورند. صحنه برگشت آنها را فراموش نمی‌کنم. قندیل‌های یخ از محاسن آنان آویزان بود ولی خم به ابرو نیاورده بودند چون توانسته بودند مسیرهایی را بپیمایند و غذا برای رزمندگان بیاورند که تویوتاهای ژاپنی با تمام قدرتشان از پیمودن آن مسیرها عاجز شده بودند.

در اینجا نیز حمید عزیز پس از راهی کردن دسته‌ها، دسته‌ی دونفری ما را به راه می‌انداخت و من نیز با کمال میل کلاش را بدوش می‌گرفتم و به دنبالش راه می‌افتادم. یکبار هم موقعیت را عوض کردیم ولی فعلاً علت آن را به خاطر نمی‌آورم.

بهر حال شب عملیات نزدیک می‌شد. منطقه الاغلو، ارتفاعات گوجار و گردرش!!! دسته‌ها به نوبت سوار کمپرسی‌ها می‌شدند. (تصویر این لحظه را می‌توان در لینک http://hossin.mihanblog.com/post/162 مشاهده کرد) من که نمی‌توانستم گروهان را در این شرایط همراهی کنم سعی می‌کردم با همه خداحافظی کنم. (گفتنی است که بعد از مجروحیت در اسفند 65 و در مرحله تکمیلی کربلای 5، که تاکنون بیش از 26 سال از آن تاریخ می‌گذرد تنها یکبار نسبت به پایی که در آن عملیات نثار کردم ـ شما بخوانید به صاحبش پس دادم ـ احساس کمبود کرده‌ام؛ گویا خداوند با همان چند ترکش بزرگی که به پای چپم خورد، صبر و افتخار را نیز نثارم کرد؛ و آن یکبار در همین صحنه‌ای بود که عزیزترین برادران و نزدیک‌ترین فرشته‌های زندگی را وداع می‌گفتم) خداحافظی می‌کردم، پیشانی و گونه‌هایشان را با اشک خیس می‌کردم، ولی آرزویم و نجوایم با خدا این بود که ای کاش سالم بودم و می‌توانستم در این عملیات نیز آنها را همراهی کنم. ولی تقدیر چیز دیگری بود....

ادامه نوشته

علی(ع): هر خبری را قبل از نقل کردن بسنجید

حضرت علی(ع) می فرماید:

هرگاه خبری شنیدید آن را با خرد بسنجید؛

نه اینکه بشنوید و نقل کنید؛ زیرا راویان علم بسیار

ولی سنجش گران آن اندک هستند

حکمت ۹۸ نهج البلاغه

آیةالله العظمی جوادی آملی: با فحش و لعن کردن نمی‌توان نظام اسلامی برقرار کرد

به گزارش جماران، حضرت آیت‌الله العظمی جوادی آملی روز هفدهم فروردین ماه در درس تفسیر خود که در مسجد اعظم قم برگزار شد، به تفسیر آیات ابتدایی سوره مبارکه احزاب پرداخت و گفت: سوره مبارکه احزاب در مدینه نازل شد و عناصر محوری آن مسائل حکومتی و سیاسی است، تشریح و تأسیس نظام و ارتش اسلامی و پایگاه اقتصاد اسلامی در سوره های مدنی مطرح است، در سوره مبارکه احزاب از مرجوفون نام برده شد، مرجوفون کسانی هستند که خبرهای رجفه‌دار، لرزه دار و اراجیف را به جامعه انتقال می‌دادند، خبری که پایه و اساس ندارد رجفه‌دار است، این اخبار جامعه را ناآرام می‌کند...

پیامبر حتی یک بار به بت‌ها فحش نداد

...مفسر برجسته قرآن کریم خاطرنشان کرد: خداوند در آیه ابتدایی سوره احزاب به پیامبر(ص) می‌گوید تقوا داشته باش، تو کار مهمی در پیش داری و این مطلب با دست‌یابی به قله تقوا محقق می‌شود، جنگ‌، خون‌ریزی، اسیردادن و کشته شدن اصحاب را در پیش داری، عزیزترین بستگانت را در این راه از دست می‌دهی و مورد آزار و اذیت قرار می‌گیری، پیمودن این راه با تقوا ممکن است، این پیامبر اگر بخواهد با روش عادی با جامعه برخورد کند کار سختی است، باید قله تقوا را داشته باشد، وجود مبارک حضرت ابراهیم(ع) و اسماعیل(ع) کعبه را ساختند، بعد از مدتی این کعبه بتکده شد، همه بت‌ها را در آن‌جا گذاشتند، یک‌بار پیامبر(ص) به آن‌ها بد نگفت و فحش نداد، فرمود از این‌ها کاری ساخته نیست، شما هم اگر بخواهید آرام زندگی کنید و از طرفی تکفیری نداشته باشید و از این طرف کشتار بیرحمانه روزانه در میانمار و بنگلادش و در شرق نداشته باشید باید به این روش عمل کنید، باید راه پیامبر را بروید، یک‌بار نشد که پیامبر(ص) به آنان فحش دهد.

 جمع میان تولی و تبری و حفظ دماء مسلمین از اصول است

وی اظهار داشت: با این‌که جایی مقدس‌تر از کعبه نبود اما پیامبر(ص) یک‌بار به این بت‌ها فحش نداد، حضرت فرمود از اینان کاری ساخته نیست، اینان مشکل خودشان را نمی‌توانند حل کنند، پیامبر(ص) با این تقوا جامعه را اداره کرد، اگر فحش بدهید، فحش می‌شنوید و مشکلی حل نمی‌شود، تکفیر بکنید، تکفیر دیگران در کار است و غیر از خون‌ریزی کار دیگری نمی‌شود، یک کار فقها و مجتهدان این است که راه خود را ادامه دهند و وظیفه خود را انجام دهند، اما کسانی که با عنوان مجمع جهانی اهل‌بیت(ع) و در دارالتقریب و مانند آن کار می‌کنند، باید بین تبری و تولی که ارکان رسمی دین ما است و برقراری امنیت و حفظ دماء مسلمین که آن هم نیز جزو ارکان دین ما است، جمع اجتماعی، اجرایی و سیاسی بکنند، کار فقها تبیین معرفتی قضیه است، دشمن غیر از این‌که از این طرف تکفیر از آن طرف تکفیر، از این طرف کشتار از طرف دیگر کشتار باشد،{ چه می خواهد؟} باید راه پیامبر(ص) را حفظ کرد، از راه اقامه برهان، از راه اقامه استدلال باید پیش رفت، به پیامبر(ص) فرمود کفار و منافقان در کمین هستند، مرجفون رجفه و اراجیف پخش می‌کنند، تو باید آن قله تقوا را داشته باشی...

ادامه نوشته

آن پسر بهبهانی

عملیات بیت‌المقدس دو در زمستان 66 و در ارتفاعات ماووت عراق به وقوع پیوست. برای آمادگی رزمندگان و آشنایی با منطقه عملیات که برفی و کوهستانی بود موقعیت رحمانلو در سمت جنوبی دریاچه ارومیه انتخاب شد. چند روز پیش از عملیات نیروهای رزمنده در قالب کمک‌های مردمی بر پشت کمپرسی‌ها سوار شدند تا به سمت منطقه از طریق جاده بانه حرکت کنند. یکی از صحنه‌هایی که در این حرکت فراموشم نمی‌شود ماجرای آن پسر فارس‌زبانی است که با آرامش و متانت تمام در میان بچه‌های لشگر عاشوراء و گردان قاسم بود و بعدها معلوم شد که اهل بهبهان است.

ماجرا از این قرار بود که بچه‌ها هر چه فشرده‌تر پشت کمپرسی‌ها سوار شدند تا حدیکه جای نشستن یا جابجا شدن نبود پس هرکس در لحظه اول هر کجا قرار می‌گرفت تقریباً تا چند ساعت دیگر باید در همان حال باقی می‌ماند. ضمناً زمستان شمال غرب و کردستان همیشه برفی و زیر صفر است. و فرق آن پسر بهبهانی با دیگران این بود که اهل مناطق گرمسیر بود ولی سایرین عموماً اهل آذربایجان بوده و به آب و هوای سرد و یخبندان عادت داشتند....

وقتی پس از حدود پنج ساعت حرکت کمپرسی‌ها در هوای یخبندان، رزمندگان برای نماز و شام پیاده شدند، هر کس به سختی از جایش بلند می‌شد ولی متوجه شدیم که آن پسر بهبهانی پیاده نمی‌شود و همچنان در جای خودش ـ به صورت L شکل ـ پشت به بدنه کمپرسی تکیه داده و پاهایش را دراز کرده و گویا خوابش برده است. بچه‌ها ابتدا با شوخی و بعد با تشر از او خواستند که بلند شود و از کمپرسی پائین بیاید... ولی عکس‌العملی دیده نشد. وقتی نزدیکتر شدند فهمیدند از حال رفته است...

کمکش کردند از جا بلندش کنند ولی با تمام لباس یخ زده اش به کف و دیواره‌ی کمپرسی چسبیده بود.. با هر زحمتی بود او را از کمپرسی جدا کردند ولی متوجه شدند که بدنش هم به همان حالت L شکل خشک شده است. همینجا بود که به هوش آمد و دیگران با این گمان که کنترل وی دست خودش است در لبه کمپرسی کمی آزادش گذاشتند تا با احتیاط پیاده شود ولی گویا بدنش همچنان خشک است و تا بچه ها متوجه شوند او با همان حالت خشک‌شده از آن بالا به زمین افتاد. دیدن این صحنه خیلی جانسوز بود. با هر زحمتی بود سریعا او را بلند کرده و پس از پیچاندن چند پتو به دورش، او را به محل گرمی بردند و ظاهراً کارش به بیمارستان کشید.

بعدها فهمیدیم آن پسر بهبهانی برادر کوچک فرمانده لشگر، امین شریعتی بوده است.

اگر دوستان ـ مخصوصاً هور عزیز یا محمد پناهی دلاور یا برادر خاموشم حسن پورولی ـ مطلب بیشتر یا دقیق‌تری یادشان می‌آیند یادآوری کنند ممنون می‌شوم.

"نمی دانم"

حضرت علی (ع):

من ترک قول "لاادری" اصیبت مقاتله

هرکس از گفتن "نمی دانم" سرباز زند به هلاکت می رسد

حکمت ۸۵ نهج البلاغه

به دنبال حقیقت: شتاب یا شکیبائی؟

دو نفر در پی حقیقت بودند؛ اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی.

اولی گفت: آدمیزاد در شتاب آفریده شده، پس باید در جست وجوی حقیقت دوید. آنگاه دوید و فریاد برآورد:
من شکارچی‌ام، حقیقت شکار من است. او راست می‌گفت؛ زیرا حقیقت، غزال تیز پایی بود که از چشم ها می‌گریخت.
اما هر گاه که او از شکار حقیقت باز می‌گشت، دست هایش به خون آغشته بود.
شتاب او تیر بود. همیشه او پیش از آن که چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد، او را کشته بود.
خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود. اما حقیقت، غزالی است که نفس می‌کشد. این چیزی بود که او نمی‌دانست.
دیگری نیز در پی صید حقیقت بود؛ اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت:
خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است. پس من دانه‌ای می‌کارم تا صبوری را بیاموزم و دانه‌ای کاشت، سال‌ها باعشق آبیاریش کرد و خورشید برآن تابید.
زمان گذشت و هر دانه، دانه‌ای آفرید… گذشت زمان هزار دانه و …هزاران دانه آفرید
و شکیبایی سبزه زار شد. و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند. بی بند و بی تیر و بی کمان.
مرد نخستین که به شتاب و شکار زیسته بود، معنی دانه و کاشتن وشکیبایى را دانست

 این مطلب زیبا توسط آقای بدرخانی ارسال شده است

استاد مطهری: شورای فقهی

سالگرد شهادت استاد مطهری و هفته معلم گرامی باد

در اينجا من پيشنهادی دارم كه برای پيشرفت و ترقی فقه ما بسيار مفيد است. اين را قبلا مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم يزدی اعلی الله‏ مقامه فرموده‏اند و من پيشنهاد ايشان را عرض می‏كنم. ايشان گفته بودند چه لزومی دارد كه مردم در همه مسائل از يك نفر تقليد كنند. بهتر اينست كه قسمتهای تخصصی در فقه قرار دهند، يعنی هر دسته‏ای‏ بعد از آنكه يك دوره فقه عمومی را ديدند و اطلاع پيدا كردند تخصص خود را در يك قسمت معين قرار دهند و مردم هم در همان قسمت تخصصی از آنها تقليد كنند، مثلا بعضی رشته تخصصی خود را عبادات قرار دهند و بعضی‏ معاملات و بعضی سياسات و بعضی احكام ( احكام به اصطلاح فقه )، همانطوری‏ كه در طب اين كار شده و رشته‏های تخصصی پيش آمده، هر دسته‏ای متخصص يك‏ رشته از رشته‏های پزشكی هستند، بعضی متخصص قلب می‏باشند، بعضی متخصص‏ چشم، بعضی متخصص گوش و حلق و بينی و بعضی متخصص چيز ديگر. اگر اين‏ كار بشود هر كسی بهتر می‏تواند تحقيق كند در قسمت خودش.
اين پيشنهاد بسيار پيشنهاد خوبی است ، و من اضافه می‏كنم كه احتياج‏ به تقسيم كار در فقه و به وجود آمدن رشته‏های تخصصی در فقاهت، از صد سال‏ پيش به اين طرف ضرورت پيدا كرده و در وضع موجود يا بايد فقهاء اين‏ زمان جلو رشد و تكامل فقه را بگيرند و متوقف سازند و يا به اين پيشنهاد تسليم شوند.

تقسيم كار تخصصی در علوم

زيرا تقسيم كار در علوم، هم معلول تكامل علوم است و هم علت آن، يعنی علوم تدريجا رشد می‏كنند تا می‏رسند به حدی كه از عهده يك نفر تحقيق‏ در همه مسائل آنها ممكن نيست، ناچار بايد تقسيم بشود و رشته‏های تخصصی‏ پيدا شود؛ پس تقسيم كار و پيدايش رشته‏های تخصصی در يك علم، نتيجه و معلول تكامل و پيشرفت آن علم است. و از طرف ديگر با پيدايش رشته‏های‏ تخصصی و تقسيم كار و تمركز فكر در مسائل بخصوص آن رشته تخصصی، پيشرفت‏ بيشتری پيدا می‏كنند. در همه علوم دنيا از طب و رياضيات و حقوق و ادبيات و فلسفه، رشته‏های تخصصی پيدا شده، و همين جهت آن رشته‏ها را ترقی داده است .

شهید مطهری، ده گفتار، 123-128

ادامه نوشته

میلاد حضرت زهرا(س) و روز زن مبارک باد

روز زن که مصادف است با میلاد حضرت زهرا (س) بر همه زنها و مادران مبارک باد

مریم از یک نسبت عیسی عزیز // از سه نسبت حضرت زهرا عزیز

نور چشم رحمة للعالمین // آن امام اولین و آخرین

آنکه جان در پیکر گیتی دمید // روزگار تازه آئین آفرید

بانوی آن تاجدار «هل اتی» // مرتضی مشکل گشا شیر خدا

پادشاه و کلبه ئی ایوان او // یک حسام و یک زره سامان او

مادر آن مرکز پرگار عشق // مادر آن کاروان سالار عشق

آن یکی شمع شبستان حرم // حافظ جمعیت خیرالامم

تا نشیند آتش پیکار و کین // پشت پا زد بر سر تاج و نگین

وان دگر مولای ابرار جهان // قوت بازوی احرار جهان

در نوای زندگی سوز از حسین // اهل حق حریت آموز از حسین

سیرت فرزند ها از امهات // جوهر صدق و صفا از امهات

مزرع تسلیم را حاصل بتول // مادران را اسوهٔ کامل بتول

بهر محتاجی دلش آنگونه سوخت // با یهودی چادر خود را فروخت

نوری و هم آتشی فرمانبرش // گم رضایش در رضای شوهرش

آن ادب پروردهٔ صبر و رضا // آسیا گردان و لب قرآن سرا

گریه های او ز بالین بی نیاز // گوهر افشاندی بدامان نماز

اشک او بر چید جبریل از زمین // همچو شبنم ریخت بر عرش برین

رشتهٔ آئین حق زنجیر پاست // پاس فرمان جناب مصطفی است

ورنه گرد تربتش گردیدمی // سجده ها بر خاک او پاشیدمی

اقبال لاهوری

لذت زندگی

دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه می‌کردند.

یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر می‌کند؟

میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی‌ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت می‌بینی، لذت ببری...

میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی‌خواهی واقعیت‌ها را با منطق بیان کنی !!!

در همین حال هزارپایی از کنار آنها می‌گذشت..

میمون اول با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت می‌دهی؟

هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده‌ام؟!

میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی می‌خواهد!

هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد:

خوب اول این پا را حرکت می‌دهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم ...

هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند ولی هرچه بیشتر سعی می‌کرد، ناموفق‌تر بود.

پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمی‌تواند.

با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردی؟! آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت!!!

میمون دوم به اولی گفت: می‌بینی؟! وقتی سعی می‌کنی همه چیز را توضیح دهی این‌طور می‌شود...!

پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد...

پائولو کوئیلو

این مطلب زیبا توسط روان آبی گرامی ارسال شده است

از هر دست بدهی، از همان دست می گیری

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت ،آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم! ..
به نقل از فوکارو
این مطلب توسط دوست گرامی آقای موحدی راد ارسال شده است

ارزش انسان

حضرت علی (ع):

قیمة کل امرء ما یحسنه

ارزش هر فرد، کاری است که نیکو انجام می دهد

(نهج البلاغه، حکمت ۸۱)

شهید مطهری: تقلیدِ ممنوع از نظر امام صادق (ع)

تقليد: تقليد بر دو قسم است: ممنوع و مشروع . يك نوع تقليد است كه به معنای پيروی كوركورانه از محيط و عادت است كه البته ممنوع‏ است و آن همان است كه در آيه قرآن به اين صورت مذمت شده: «انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون» (سوره زخرف، آيه 23 : ما پدران خود را بر يك راهی يافته‏ايم و خود نيز به آثار آنان اقتدا می‏كنيم) . اينكه گفتم‏ تقليد بر دو قسم است: ممنوع و مشروع، مقصود از تقليد ممنوع تنها اين‏ تقليد كه تقليد كوركورانه از محيط و عادت آباء و اجداد است نيست، بلكه می‏خواهم بگويم‏ همان تقليد جاهل از عالم و رجوع عامی به فقيه بر دو قسم است: ممنوع و مشروع.
اخيرا از بعضی مردم كه در جستجوی مرجع تقليد هستند گاهی اين كلمه را می‏شنوم كه می‏گويند می‏گرديم كسی را پيدا كنيم كه آنجا "سر بسپاريم" می‏خواهم بگويم تقليدی كه در اسلام دستور رسيده "سرسپردن" نيست، چشم‏ باز كردن و چشم بازداشتن است. تقليد اگر شكل "سر سپردن" پيدا كرد هزارها مفاسد پيدا می‏كند. در اينجا حديث مفصلی كه در اين زمينه هست و نوشته‏ام، برای شما از رو می‏خوانم. جمله معروف «و اما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا علی هواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه» (و اما هر يك از فقهاء كه خوددار و حافظ دين خود و مخالف هوای‏ نفس و مطيع فرمان مولای خود باشد عوام حق دارند از او تقليد كنند) كه از جمله سندهای تقليد و اجتهاد است جزء همين حديث است و شيخ انصاری‏ درباره اين حديث می‏گويد: آثار صدق از آن نمايان است. اين حديث در ذيل اين آيه كريمه است: «و منهم اميون لا يعلمون‏ الكتاب الا امانی و ان هم الا يظنون»(سوره بقره، آيه 78). اين آيه در مقام مذمت عوام‏ و بی‏سوادان يهود است كه از علماء و پيشوايان دين خود پيروی و تقليد می‏كردند، و دنباله آياتی است كه روش ناپسند علماء يهود را ذكر می‏كند. می‏فرمايد يك عده آنها همان مردم بی‏سواد و نادان بودند كه از كتاب‏ آسمانی خود چيزی جز يك رشته خيالات و آرزوها نمی‏دانستند و دنبال گمان و وهم می‏رفتند.

ادامه نوشته

شتاب در تصمیم گیری

گروهی از بچه ها در نزدیکی دو ریل راه آهن، مشغول به بازی کردن بودند..  یکی از این دو ریل قابل استفاده بود ولی آن دیگری غیرقابل استفاده ! تنها یکی از بچه ها روی ریل خراب شروع به بازی کرد و پس از مدتی روی همان ریل غیرقابل استفاده خوابش برد... 3 بچه دیگر هم پس از کمی بازی روی ریل سالم، همان جا خوابشان برد !

قطار در حال آمدن بود ، و سوزن بان تنها می بایست تصمیم صحیحی بگیرد. او می تواند مسیر قطار را تغییر داده و آن را به سمت ریل غیرقابل استفاده هدایت کند و  از این طریق جان 3 فرزند را نجات دهد و 1 کودک قربانی این تصمیم گردد و یا می تواند مسیر قطار را تغییر نداده و اجازه دهد که قطار به راه خود ادامه دهد...

سوال : اگر شما به جای سوزن بان بودید در این زمان کوتاه و حساس چه نوع تصمیمی می گرفتید ؟!!

بیشتر مردم ممکن است منحرف کردن مسیر قطار را برای نجات 3 کودک انتخاب کنند و 1 کودک را قربانی ماجرا بدانند؛ در این تصمیم، آن 1 کودک عاقل به خاطر دوستان نادان خود (3 کودک دیگر) که تصمیم گرفته بودند در آن مسیر اشتباه و خطرناک، بازی کنند، قربانی می شود.

این نوع معضل هر روز در اطراف ما، در اداره و ... اتفاق می افتد، اقلیت قربانی اکثریت احمق و یا نادان میشوند...! کودکی که موافق با انتخاب بقیه افراد برای مسیر بازی نبود طرد شد و در آخر هم او قربانی این اتفاق گردید و هیچ کس برای او اشک نریخت. کودکی که ریل از کار افتاده را برای بازی انتخاب کرده بود هرگز فکر نمی کرد که روزی مرگش اینگونه رقم بخورد...

اگرچه هر 4 کودک مکان نامناسبی را برای بازی انتخاب کرده بودند ولی آن کودک تنها قربانی تصمیم اشتباه آن 3 کودک دیگر که آگاهانه تصمیم به آن کار اشتباه گرفته بودند شد !!! اما با این تصمیم عجولانه نه تنها آن کودک بی گناه وعاقل جانش را از دست داد بلکه زندگی همه مسافران را نیز به خطر انداخت زیرا ریل از کار افتاده منجر به واژگون شدن قطار گردید و همه مسافران نیز قربانی این تصمیم شدند و نتیجه این تصمیم چیزی جز زنده ماندن 3 کودک احمق نبود !!!

مسافران قطار را می توان به عنوان تمامی کارمندان یک سازمان یا اداره فرض کرد و گروه مدیران  را همان کودکانی در نظر گرفت که می توانند سرنوشت سازمان (قطار) را تعیین کنند...

گاهی در نظر گرفتن منافع چند تن از مدیران که به اشتباه تصمیمی گرفته اند، منجر به از دست رفتن منافع کل آن سازمان یا اداره خواهد شد و این همان قربانی کردن صدها نفر برای نجات این چند نفر است... زندگی کاری همه مدیران پر است از تصمیم گیری های دشوار . با عدم اتخاذ تصمیمات صحیح به سبک مدیریتی، به پایان زندگی مدیریتی خود خواهید رسید...  

به یاد داشته باشید آنچه که درست است همیشه محبوب نیست... و آنچه که محبوب است همیشه حق نیست!

این مطلب توسط آقای محمد یزدانی ارسال شده است