شهادت دکتر رفیعی و چند پرسش از صدرالدین شریعتی

دکتر محمود رفیعی متولد سال 1343 روستای چوبین‌در قزوین بود. سی سال قبل در سال ۶۲، در کمین دشمن افتاد و بعد از شهادت شماری از دوستانش مورد اصابت گلوله‌های متعدد و حتی تیر خلاص دشمن قرار گرفت و روح از بدنش جدا شد، اما پس از گذشت چندین ساعت و با وجود انتقال به سردخانه، علائمی از حیات در او دیده شد  و به فضل خدا با ترکش‌های فراوانی که در بدن و از جمله در کنار قلبش داشت، سی سال دیگر از خدا عمر گرفت.
آقای رفیعی در سال ۷۸ موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد شد و سپس به استخدام دانشگاه علامه طباطبائی درآمد. وی از ابتدا در روابط عمومی دانشگاه مشغول به کار شد تا اینکه در سال ۸۴ به ریاست روابط عمومی منصوب  و در سال 86 با استعفاء از این سمت، به عنوان هیئت علمی در گروه ادبیات علامه مشغول به کار گردید. وی از همان سال دوره دکتری ادبیات را نیز در گروه ادبیات دانشگاه علامه آغاز کرد و در سال ۹۱ از پایان‌نامه خود دفاع نمود.

جانباز سرافراز اسلام دکتر رفیعی، با وجود تحمل دشواری‌های ناشی از مجروحیت جنگی، ضمن ادامه تحصیل در مقطع دکتری، کلاس‌های بسیار پرشور و سازنده‌ای را برپا ‌کرد. اما نکته تاسف‌بار اینکه ریاست پیشین دانشگاه (دکتر شریعتی) هیچگاه برای وی حکم هیئت علمی صادر نکرد این موضوع استاد رفیعی را در تنگنای شدید مالی قرار داد و همین تنگناهای معیشتی  بود که سبب می‌شد آن شهید بزرگوار علی‌رغم مشکلات عدیده جسمی، سخنرانی‌های متعدد در تهران و مناطق دور از  تهران را راحت‌تر بپذیرد. با اینکه این اقدام وی سبب ترویج فرهنگ مهدویت و دفاع مقدس در میان اقشار مختلف جامعه شد ولی از سوی دیگر رنج‌های مضاعف بر جسم وی تحمیل کرد. این فشارها، به وضوح موجبات فرسودگی جسمانی آن شهید بزرگوار را فراهم ساخت؛ به نحوی که از یک‌سال پیش بر میزان دشواری راه رفتن وی افزوده شد و کم‌کم دست به عصا گردید. تصور دوستان این بود که به محض دفاع استاد رفیعی از پایان‌نامه دکتری در بهمن 91، حکم هیئت علمی وی صادر شود اما دریغ و افسوس که تندخوئی و تکبر دکتر شریعتی، چشمان وی را بر دیدن شرایط دشوار استاد رفیعی بست. دکتر رفیعی چند ماه گذشته را با یک عصا و سپس با واکر و ویلچر به دانشکده آمد اما بارها در محیط دانشکده و اتاق‌ها و سرویس بهداشتی به زمین افتاد. استاد رفیعی در صبح روز عرفه، به دیدار معبود شتافت و در روز عید قربان در مزار شهدای شهرک چوبین‌در قزوین به خاک سپرده شد.

اینک استاد رفیعی از میان ما رفته و فرصت بهره برداری از جلسات مهدویتش نیز از دست رفته است و همین طور امکان کم کردن از آلام و رنج هایش نیز وجود ندارد؛ همان‌طور که فرصت جبران خطاها و اشتباهات دکتر شریعتی نیز از دست رفته است و حسابها و دیدارها به قیامت مانده است؛ اما بر ما وظیفه‌ای مانده است که هشدار دهیم و مؤاخذه کنیم از کسانی که ظلمی روا داشته‌اند و حقی که به جای نیاورده‌اند وگرنه مسلمان نیستیم. هشدار دهیم تا دیگر شاهد چنین جفاهایی نباشیم و مؤاخذه کنیم که می‌دانیم اگر ما دلسوختگان انقلاب و نظام هم سکوت کنیم هیچ قاضی و محکمه‌ای نیست که داد مظلومان را بستاند و حقی را استیفا کند. اینک از شخص دکتر شریعتی پرسش‌هایی دارم:

ـ چگونه است که در مدت ریاست ایشان برای افرادی با مدرک کارشناسی ارشد و حتی معادل آن، حکم هیأت علمی صادر شد اما برای  دکتر رفیعی با وجود سالها تدریس با مدرک کارشناسی ارشد، حکم هیئت علمی صادر نشد؟

ـ چرا افرادی با دارا بودن مدرک کارشناسی یا معادل آن فقط برای تدریس موظف در دانشکده حاضر می‌شدند، ولی استاد رفیعی با وجود حضور مداوم، تبدیل وضعیت به هیئت علمی پیدا نکرد؟

ـ استاد رفیعی از سال ۸۶، با وجود تدریس‌های بسیار خوب و موفق، در مقطع دکترای رشته ادبیات مشغول به تحصیل شد، چرا از این تاریخ حکم هیئت علمی وی صادر نگردید؟

شهید رفیعی در تاریخ بهمن ۹۱، با وجود دردهای شدید ناشی از مجروحیت از یکسو و فشار سخنرانی‌های متعدد برای تامین معاش از سوی دیگر، موفق شد از پایان‌نامه دکترای خود دفاع نماید. ولی چرا حکم هیئت علمی وی باز هم صادر نشد؟

گفتنی است حکم دکتر رفیعی، شش ماه پس از دفاع(۲۴ مرداد ۹۲) و بدون اینکه تاریخ اجرای حکم از زمان دفاع لحاظ شود صادر شد! این تاریخ یک ماه پس از انتخابات پرشور خرداد ۹۲ است، انتخاباتی که نویدی بود برای پایان ریاست افرادی چون دکتر شریعتی؛ اینک این پرسش تقویت می‌شود که آیا صدور حکم شهید رفیعی در این زمان شائبه سیاسی بودن و تبرئه آقای شریعتی از انبوه تخلفات گذشته را در پی ندارد؟

ـ چگونه است که استادان جانباز دانشگاه علامه بر خلاف مصوبه قانونی مجلس (اصل ۴۴ قانون پنجم توسعه) و دستور صریح و کتبی وزارتخانه به علت مخالفت شخصی آقای شریعتی استخدام رسمی نشده‌اند و سالها در وضعیت غیر رسمی مانده‌اند؟ اگر ایشان بتوانند ظلم در حق اساتید محترم و مکرم علامه را با اتهام  فساد اخلاقی توجیه کنند قطعاً باید برای جانبازانی چون دکتر رفیعی عذر و بهانه دیگری بتراشند؛ هر چند هیچ عذر و بهانه‌ای از ایشان در مورد کوتاهی‌شان در باره عزیزانی چون شهید رفیعی پذیرفته نیست.

ـ همین‌جا مناسب است از مسئولین بزرگوار بسیج که آقای شریعتی را به عنوان مدیر نمونه بسیجی در میان روسای دانشگاه‌ها برگزیدند، بپرسیم که آیا از این قبیل اقدامات دکتر شریعتی آگاه بوده‌اند؟! آیا از ظلم‌هایی که ایشان در حق ما اساتید بسیجی و جانباز روا می‌داشت، مطلع بودید و با این وجود او را به عنوان مدیر بسیجی نمونه کشوری برگزیدید؟ شهید دکتر رفیعی مشتی بود از خروار؛ والا با اندکی تفحص در میان استادان ایثارگر، می‌توان به ستم‌هایی که از سوی دکتر شریعتی نسبت به ایشان روا داشته شده پرده برداشت.

در پایان بر خود وظیفه می‌دانم از کسانی که پس از برکناری آقای شریعتی، نگرانی شدید خود را از عزل ایشان اعلام کرده‌اند، بپرسم آیا پس از شهادت مظلومانه دکتر رفیعی (که به اعتراف خود آن شهید، دلش از اقدامات آقای شریعتی خون بود) هنوز هم نگرانند؟

 این سئوال‌ها مدتهاست که ذهن امثال مرا به خود مشغول داشته است و شهادت مظلومانه دکتر رفیعی سبب شد که سکوت را جایز ندانم و آنچه را در دل دارم بگویم و برای ارائه اسناد آن به هر انسان بیداردل و حق‌طلبی آماده‌ام و البته از سرانجام کار خویش نیز بیمناک نیستم که اگر چنین بود بارها دکتر شریعتی را در هنگام ریاستش در مورد اشتباهات مدیریتی‌اش و همین‌طور جفایش در حق دکتر رفیعی هشدار نمی‌دادم.

والسلام علی من اتبع الهدی/ سه‌شنبه ۳۰ مهر ۹۲

مصادف با مراسم شب هفتم شهادت جانباز سرافراز اسلام دکتر محمود رفیعی

امتحان کن تا دشمن گردی

حضرت علی (ع) می فرماید:

اُخبُر تَقلِهِ

امتحان کن تا دشمن گردی

حکمت ۴۲۶ نهج البلاغه

یادی از جانباز شهید دکتر محمود رفیعی

پیکر باقیمانده یک جانباز، بعد از 30 سال به عرش پرکشید
جانبازی که سی سال قبل، در پی اصابت گلوله های متعدد و تیر خلاص دشمن، برای دقایقی روحش از بدن جدا شده بود، دیروز(روز عرفه) پس از سی سال تحمل ترکش های آهنی در بدن، سرانجام به شهادت رسید و به دوستان شهیدش پیوست.
دکتر محمود رفیعی عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در روز عرفه به لقاء الله پیوست و پیکر او همزمان با برگزاری مراسم قرائت دعای عرفه در این دانشگاه تشییع شد و امروز(عید قربان) نیز در زادگاهش یکی از روستاهای قزوین تشییع و به خاک سپرده شد.
شهید دکتر محمود رفیعی عضو هیئت علمی دانشکده ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی بود که علاوه بر سرودن اشعار، دروس جدیدی با عنوان ادبیات انتظار در دانشگاه ها تدریس می کرد که مشتاقان زیادی در جمع دانشجویان داشت.
وی سی سال قبل در سال ۶۲، زمانی که در کمین دشمن افتاده و بعد از شهادت شماری از دوستانش مورد اصابت گلوله های متعدد و حتی تیر خلاص دشمن قرار گرفت، روحش از بدن جدا شد، اما بعد از چندین ساعت با وجود انتقال جسدش به سردخانه شهدا، متوجه زنده بودنش می شوند و وی با ترکش های فراوانی که در بدن و از جمله کنار قلبش داشت، سی سال دیگر از خدا عمر گرفت.
البته این ترکش ها در سالهای اخیر به شدت زندگی و حتی راه رفتن را برای او سخت کرده بودند.
دکتر رفیعی خاطره رفت و برگشت روحش به عالم دیگر را بارها برای مردم تعریف کرده بود و شعری نیز در این باره سروده بود با این مطلع:
جاده مانده است و من و این سر باقیمانده / رمقی نیست در این پیکر باقیمانده
البته این خاطره و این شعر، همواره روح حاضران را تکان می داد و اشک را بر گونه هایشان جاری می ساخت.
وی سه سال قبل هم در یادواره سرداران شهید نیروی دریایی سپاه رشت برای مشتاقان زیادی که بی صبرانه و در سکوت محض و در دل تاریکی شب پای خاطره گویی او نشسته بودند، این موارد را عنوان کرد که در زیر می آید:
سال ۶۲ که در جبهه بودم با خدای خود راز و نیاز می کردم که نکند جنگ به پایان برسد و دروازه شهادت بسته شود و من این ور دروازه بمانم که اکنون همه ما این ور دروازه هستیم. پس از یک سال دعای شهادت خواندن، شبی در خواب یکی از دوستان شهیدم که در عملیات بیت المقدس شهید شده بود را دیدم که به من گفت وسایلت را جمع کن و کارهایت را انجام بده و وصیتنامه خود را بنویس یک هفته دیگر شهید می شی، گفتم آقا سعید از کجا می دانی، کی گفته، دوستم گفت به من گفتند که بهت بگم دعایت مستجاب شده و یک هفته دیگر شهید می شی.
وی اضافه کرد: از خواب بیدار شدم و نماز خواندم و گفتم خدایا گفتم منو شهید کن اما نه همین الان، جبهه ها به رزمنده نیاز دارد و اگر من شهید بشم و سنگر خالی شود دشمن کشور را می گیرد، خدایا پس چرا وقتی گفتم زیارت کربلا و زیارت امام زمان را نصیبم کن، آن را قسمت نکردی، و انگشت روی کشته شدن ما گذاشتی. به خدا گفتم خدایا حالا اگر می خواهی شهیدم کنی باشد، اما شهید نکنی بهتر است.
وی اضافه کرد: من ابتدا گفتم خدایا شهیدم کن و بعد گفتم نکن، بعد از یک هفته دوباره همان دوستم را در خواب دیدم گفت آقا محمود تو می آیی پیش ما اما تو را بر می گردانند ولی دست و پایت را قبول می کنند.

ادامه نوشته

آثار جهان بینی مدرن

حال باید نتایج و لوازم این تغییر اساسی در نگرش انسان جدید را بررسی کنیم. پیشتر همه چیز با محوریت خدا تعریف می‌شد ولی از این پس همه چیز با محوریت انسان تعریف می‌شود؛ با این توضیح که در اثر فشارهای کلیسا در قرون وسطی، نوعی دین‌گریزی و خداستیزی در عصر جدید غلبه یافته است.

نسبت انسان با طبیعت؛ طبیعت دیگر مخلوق خدا و مزرعه آخرت نیست. طبیعت همراه همیشگی و الهام‌بخش انسان نیست. اگر این خصوصیات سنتی را از طبیعت بستانیم چه چیزی از آن باقی می‌ماند؟ طبیعت دارای سرما، گرما، گرسنگی، تشنگی، سیل، طوفان، خشکسالی، زلزله، وبا، طاعون، بیماری، مرگ و هزاران آفت دیگر است که اگر شناخته و مهار نگردد بیشترین آسیب را به انسان می‌رساند؛ بنابراین انسان باید برای مهار طبیعت به سمت شناخت آن حرکت کند و چنین شناختی هرگز نمی‌تواند کلی، فلسفی یا عرفانی باشد بلکه یک راه بیشتر ندارد و آن روش تجربی است. فقط با استقراء و تجربه است که فرد می‌تواند قوانین طبیعت را شناسایی کرده و از آنها در جهت مهار طبیعت بهره ببرد.

روش تجربی به زودی نتایج اعجاب‌انگیزی به بار آورد زیرا بشر توانست نیروهای عظیم موجود در طبیعت (آب، آتش، هوا و خاک) را بشناسد و انرژی‌های جدیدی چون بخار و برق را کشف کند و منابع جدیدی همچون نفت و اتم را بدست آورد. آب و طوفانی که قبلاً سبب سیل و خرابی می‌شد بعدها بوسیله سیل‌بندها و سدها منبع تولید انرژی و تقویت کشاورزی شد؛ اکتشافات دیگر: قطار، ذوب‌آهن، سدسازی، تشکیل شهرها، تقسیم کارها، پیدایش و رونق تجارت داخلی و خارجی؛

فناوری؛ مهار طبیعت مستلزم ابزار است و روش تجربی به انسان کمک می‌کند تا ابزارهای مناسب را بسازد و این مسیر حد و مرزی ندارد مثلاً احتیاجات اولیه انسان خوراک و امنیت است بنابراین ابزارهای متنوعی برای تولید مایحتاج اولیه خود می‌سازد ولی به محض تأمین احتیاجات اولیه به سراغ احتیاجات ثانویه یعنی پوشاک و مسکن و سپس احتیاجات بعدی مانند تفریح می‌رود و ابزارهای آنها را می‌سازد. از آنجا که یک فرد یا یک خانواده نمی‌توانند همه احتیاجات خود را خودشان تأمین کنند و یا همه ابزارهای لازم را خودشان بسازند لذا مواردی چون تشکیل اجتماع، تقسیم کار، مبادله، پول، تجارت، بانک و غیره پیش می‌آید. و روشن است که هر کدام مستلزم ابزارهایی است که باید ساخته شوند. نکته جالبی که هست این است که رفاه و شرایط جدید زندگی، نیازهای تازه‌ای را پیش روی انسان قرار می‌دهد و برطرف ساختن همین نیازهای جدید مستلزم ابزارهای تازه است و این فرایند همچنان ادامه دارد.

ادامه نوشته

معصیت نکن، عید بگیر

حضرت علی (ع) می فرماید:

کل یوم لایعصی الله فیه فهو یوم عید

هر روزی که در آن روز خدا را معصیت نکنی، تو را روز عید است

حکمت ۴۲۰ نهج البلاغه

عید قربان بر همگان مبارک

شهادت جانباز سرافراز دکتر محمود رفیعی بر امام زمان (عج) تسلیت باد

مقایسه دو جهان بینی سنتی و مدرن

ابعاد مدرنیته اگر مدرنیته را یک دوره بدانیم تعیین حد و مرز دقیق زمانی و مکانی آن آسان نخواهد بود. ولی به طور کلی می‌توان آن را دوره‌ای دانست که از سده پانزدهم میلادی در کشورهای اروپایی شروع شده و تا امروز در اروپا و امریکای شمالی متمرکز بوده است. چند دوره تاریخی برای عصر مدرن شمرده‌اند: نوزایی یا رنسانس، اصلاح دینی یا پیدایش مذهب پروتستان، عصر روشنگری، عصر فناوری. پیدایش این دوره‌ها در همه کشورهای اروپایی نه هم‌زمان بوده و نه هم‌توان؛ یعنی هر کدام از این دوره‌ها در برخی کشورها از تقدم و شدت بیشتری برخوردار بوده است؛

وانگهی هر کدام از این دوره‌ها در ابعاد مختلف فرهنگی(ادبی، هنری، فلسفی و ...)، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی متجلی شده است. بدین‌ترتیب مدرنیته یک پدیده چندبعدی و تودرتو است که ابعاد مختلف آن در همدیگر تأثیر و تأثر متقابل و مستمر داشته‌اند مثلاً ماکس وبر بر این باور است که پیدایش مذهب پروتستان زمینه را برای تقویت رویکردهای سرمایه‌داری فراهم ساخته است [پروتستان و سرمایه داری] از اینرو نمی‌توان این پدیده پیچیده و چند بعدی را به یک بعد تقلیل داد و همه مدرنیته را با تحلیل همان یک بعد معرفی نمود. البته این سخن بدین معنا هم نیست که با یک پدیده صرفاً تاریخی و غیرارگانیک (بدون نظام) مواجه هستیم که از هرگونه تحلیل و طبقه‌بندی گریزان است بلکه تنها بدین معنا است که باید از ساده‌انگاری بپرهیزیم و با شناخت یکی از ابعاد این پدیده پیچیده، خود را از شناخت سایر ابعاد بی‌نیاز ندانیم. بنده به فراخور تخصص خود به یکی از ابعاد مبنایی مدرنیته یعنی بعد فکری و فلسفی آن می‌پردازم و البته پیش از آن اشاره‌ای به جهان‌بینی سنتی خواهم داشت.

جهان‌بینی سنتی از باب «تعرف الاشیاء باضدادها» ابتدا یک طرح کلی از جهان‌بینی سنتی ارائه می‌دهم تا بتوانم جهان‌بینی مدرن را با آن مقایسه کنم. اگر جهان‌بینی را مجموع نگرش انسان به خود، دیگران، طبیعت و هستی بدانیم می‌توان جهان‌بینی سنتی را اینگونه توصیف کرد که خدا به عنوان خالق و مدبر در مرکز عالم قرار دارد و همه چیز با محوریت خدا تعریف می‌شود. خدا انسان را خلق کرده تا او را بپرستد پس باید محیط مناسبی در اختیار انسان قرار گیرد. محیط مناسب یعنی والدینی که انسان را به وجود می‌آورند، جامعه‌ای که انسان در آن رشد می‌کند و طبیعتی که جامعه در آن قرار دارد. بنابراین خداوند اولاً طبیعت را می‌آفریند و ثانیاً انسانها را محتاج به یکدیگر خلق می‌کند تا دور هم جمع شوند و جامعه را تشکیل دهند و با پیدایش جامعه زمینه برای ایجاد انسان‌های جدید فراهم گشته و تاریخ نیز شکل می‌گیرد. بدین‌ترتیب در جهان‌بینی سنتی، خداوند در مرکز هستی قرار دارد و انسان اشرف مخلوقات است یعنی طبیعت، جامعه و تاریخ برای این آفریده شده‌اند که انسان به وجود بیاید، رشد کند، تربیت شود و بالاخره خدا را بشناسد و بپرستد. در این جهان‌بینی، با اینکه همه چیز طفیلی انسان است ولی خود انسان هدف نهایی نیست بلکه خداوند غایت اصلی است و همه ابعاد دیگر با محوریت خدا تعریف می‌شوند؛ مثلا «الدنیا مزرعةالآخرة» یعنی خداوند دنیا را آفریده تا انسان از دنیا به عنوان مزرعه استفاده کند و برای آخرتش که در محضر الهی حاضر می‌شود توشه فراهم سازد.

جهان‌بینی جدید در عصر جدید نگرش انسان به جهان عوض می‌شود؛ یعنی مهم‌ترین عنصر و کانون هستی در نگرش سنتی(خدا) جایگاه خود را از دست می‌دهد و نقش فرعی پیدا می‌کند و در عوض انسان از موقعیت طفیلی بودن خارج گشته و جایگاه محوری پیدا می‌کند. این تغییر نگرش تحت تأثیر عوامل مختلف و به تدریج حاصل شد به عنوان مثال، سخت‌گیری‌ها و خشونت‌های ارباب کلیسا در قرون وسطی یکی از عواملی بود که سبب شد مردم و به ویژه دانشمندان از دین روی‌گردان شوند و یا دست‌کم به نهضت اصلاح دینی (پروتستانتیسم) روی خوش نشان دهند. ما در این گفتار به بعد فکری و فلسفی این تحول عظیم در نگرش انسان جدید می‌پردازیم و در این میان به سراغ بارزترین چهره این میدان یعنی دکارت می‌رویم.

دکارت یک مسیحی معتقد و ریاضی‌دان زبردست است لذا می‌خواهد برهانی برای اثبات خداوند اقامه کند که همانند براهین ریاضی دقیق و محکم باشد. خلاصه برهان وی چنین است: «من در هر چیزی که بتوانم شک کنم شک می‌کنم. چون گاهی از اوقات حس ما خطا می‌کند و ما را به اشتباه می‌اندازد فرض کردم که هیچ امری از امور جهان در واقع چنان نیست که حواس به تصور ما در می‌آورند و چون کسانی هستند که در مقام استدلال حتی در مسائل بسیار ساده هندسه به خطا می‌روند و استدلال غلط می‌کنند ... پس همه دلایل را که پیش از این برهان پنداشته بودم غلط انگاشتم و چون همه عوالمی که به بیداری برای ما دست می‌دهد در خواب هم پیش می‌آید در صورتی که هیچیک از آنها در آن حال حقیقت ندارد بنا را بر این گذاشتم که فرض کنم هر چه هر وقت به ذهن من آمده مانند توهماتی که در خواب برای مردم دست می‌دهد بی‌حقیقت است. و لیکن همان‌دم برخوردم به اینکه همین هنگام که من بنا را بر موهوم بودن همه چیز گذاشته‌ام شخص خودم که این فکر را می‌کنم ناچار باید چیزی باشم و توجه کردم که این قضیه «می‌اندیشم پس هستم» حقیقتی است چنان استوار و پابرجا که جمیع فرض‌های عجیب و غریب شکاکان هم نمی‌تواند آن را متزلزل کند ... من در حال شک می‌باشم بنابراین وجود من کامل نیست زیرا روشن است که دانستن به کمال نزدیک‌تر است تا شک داشتن، پس بر آن شدم که معلوم کنم اندیشه وجودِ کامل‌تر از خودم را از کجا آورده‌ام؟ ... روشن است که آن را ناشی از عدم نمی‌توان دانست و نیز قبول اینکه وجود کامل‌تر ناشی از وجود ناقص‌تر و تابع آن باشد همان اندازه بر ذهن گران است که بخواهد قبول کند از هیچ، چیزی بیرون آید پس نمی‌توانستم آن را از خود ناشی بدانم بنابراین چاره نبود جز اینکه بگویم ذاتی به حقیقت کامل‌تر از من آن را در ذهن من نهاده و آن ذات همه کمالاتی را که به تصور من می‌آید دارا می‌باشد ... بر این بیان افزودم: چون من به کمالاتی علم دارم که خود فاقد آنها می‌باشم پس وجود منحصر به فرد نیستم و ناچار وجود دیگری که کامل‌تر از من که من بسته به او باشم و آنچه را که دارم از او کسب کرده باشم باید بوده باشد» [فروغی، صص۲۰۸-۲۰۹]

فارغ از اینکه برهان دکارت برای اثبات خدا دقیق و قانع‌کننده باشد یا خیر، یک امر مسلم بود و آن اینکه همه چیز از جمله وجود خدا از طریق وجود من(انسان) اثبات می‌شد؛ یعنی دکارت از شک خود به وجود خود و آنگاه به وجود خدا پی برد و همین یک تحول فکری در نگرش انسان جدید نسبت به عالم بود نگرشی که انسان را محور هستی قرار می‌داد و همه چیز حتی خدا را بوسیله (معرفتِ)انسان اثبات می‌کرد.

نکاتی از حضرت آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی (ره) در خصوص ازدواج

به ما گفتند شماها نصف دینتان را ندارید، چون ازدواج نکردید. من ازدواج کردم و یک آپارتمان گرفتم. خانمم هم جوان بود و من یک وقت‌هایی جلسه نمی‌توانستم بیایم. یک بار که آمدم جلسه و رفتم خدمت حاج آقا، به من گفتند رجبیه نیامدی! گفتم حاج آقا شما به ما گفتی که زن نگرفتی، نصف دینت را از دست دادی؛ ما هم رفتیم زن گرفتیم همه‌ی دینمان را از دست دادیم! دیگر جلسات شما هم نمی‌آییم. گفتند نه، اول خانمت بعد جلسه. یک وقتی ایشان را تنها نگذاری! یک وقت ایشان ناراحت نشود.  

با خانواده‌هایمان رفتیم به دفتر حاج آقا که ایشان خطبه‌ی عقدمان را بخوانند. حاج آقا بعد از ده دقیقه وارد شدند. بعد از سلام و احوال‌پرسی از همسرم و بنده وکالت گرفتند و خطبه‌ی عقد جاری شد. به یاد دارم با دقت و حوصله‌ای بسیار جملات را ادا می‌فرمودند. بعد از این که خطبه را خواندند، فرمودند: عروس و داماد بمانید من با شما کار دارم...!خیلی خوشحال بودم در عین حال کمی استرس داشتم که حاج آقا چه کاری با ما دارد؟ فضای معنوی و خاصی حاکم بود. ما در کنار حاج آقا نشستیم و ایشان فرمودند: من سه نکته را به شما عرض می کنم:

اول این که شما دو تا از این در که بیرون رفتید باید مثل دو تا رفیق باشید. یار و یاور هم. و هیچ چیز باعث نشود که از هم دیگر دلگیر شوید. این رفاقت و دوستی خیلی مهم است و باید تا آخر عمر بدان پایبند باشید. البته این را هم بدانید که شما هر گز نمی‌توانید حق شرعی خود را نسبت به هم به طور کامل ادا کنید. چون نه شما حضرت علی (ع) هستید و نه ایشان حضرت زهرا (س)؛ ولی باید تلاش خود را انجام دهید. من هم نتوانستم حق شرعی خود را نسبت به همسرم که از سادات هستند، ادا کنم. هیچ کس هم نمی‌تواند. به خاطر همین هیچ وقت جق شرعی خود را از هم طلب نکنید. بلکه مثل دو تا رفیق سعی کنید با هم پیش بروید و خودسازی کنید.

دوم این که هیچ وقت جلوی جمع از هم اشکال نگیرید. شما بالاخره إن شاءالله دارای اولاد می‌شوید خصوصا جلوی آنها هرگز از همدیگر عیب‌جویی نکنید. ولی به هر حال چون هدف خودسازی است، باید اشکالات رفتاری و اخلاقی یکدیگر را به هم بطور خصوصی و صمیمانه گوشزد کنید. همین خصوصی بودن هم باید با روی خوش و صمیمت همراه باشد تا دلگیری به همراه نداشته باشد. پس سعی کنید در جمع خطاپوشی کنید و در نهان خطاها را به هم تذکر دهید.

سومین نکته و مهم‌ترین آنها این که همیشه در زندگی با خدا و به یاد خدا باشید؛ چرا که اگر به خدا توکل کنید و در همه حال خدا را مدنظر داشته باشید، هیچ مشکلی نخواهید داشت. اگر هم مشکلی پیش بیاید هیچ اضطراب و نگرانی نخواهید داشت. چون خدا با شماست ولی اگر خدا را نداشته باشید هیچ چیزی نخواهید داشت حتی اگر به ظاهر هم خیلی چیزها داشته باشید. پس خلاصه این که باید از این در که بیرون رفتید، دو تا رفیق خطاپوش متوکل به خدا باشید. 

ادامه نوشته

حقیقت در مقام سخن و عمل

حضرت علی (ع) می فرماید:

الحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف

حقیقت در مقام توصیف (سخن) فراخترین میدان

و در مقام انصاف (عمل) تنگترین مجال را دارد

فرازی از خطبه ۲۰۷ نهج البلاغه

گیر دادن رستم ، سهراب را

چنین گفت رستم  به سهراب یل / که من آبرو دارم اندر محل

مکن تیز و نازک، دو ابروی خود / دگر سیخ سیخی مکن، موی خود 

 شدی در شب امتحان  گرمِ چت / برو گم‌شو ای خاک بر آن سرت

اس ام اس فرستادنت بس نبود / که ایمیل و چت هم به ما رو نمود

 رهـا کن تو این دختِ افراسیاب / که مامش ترا می‌نماید کباب

اگر سر به سر تن به کشتن دهیم / دریغا پسر، دستِ دشمن دهیم

 چو شوهر دراین مملکت کیمیاست / زتورانیان زن گرفتن خطاست

خودت را مکن ضایع از بهر او / به دَرست بپرداز و دانش بجو

 دراین هشت ترم، ای یلِ با کلاس / فقط هشت واحد نمودی تو پاس

تو کز درس و دانش، گریزان بُدی / چرا رشته‌ات را پزشکی زدی

 من از گور بابام، پول آورم / که هرترم، شهریه‌ات را دهم

من از پهلوانانِ پیشم  پسر / ندارم بجز گرز و تیغ و سپر

 چو امروزیان، وضع من توپ نیست / بُود دخل من هفده و خرج بیست

به قبض موبایلت نگه کرده‌ای / پدر جد من را در آورده‌ای

 مسافر برم، بنده با رخش خویش / تو پول مرا می‌دهی پای دیش

مقصّر در این راه، تهمینه بود / که دور از من اینگونه لوست نمود

 چنین گفت سهراب، ایول پدر / بُوَد گفته‌هایت چو شهد و شکر

ولی درس و مشق مرا بی‌خیال / مزن بر دل و جان من ضد حال

 اگرگرمِ چت یا اس ام اس شویم / ازآن به که یک وقت دپرس شویم

این شعر طنز توسط روان آبی گرامی ارسال شده است 

از تو حرکت، از خدا برکت

حضرت علی (ع) می فرماید:

هر کس برای دینش کار کند، خداوند کار دنیایش را کفایت کند

هر کـس باطن خـود را نیـکو سازد، خداونـد ظاهـرش را نیـکو گرداند

هر کس رابطه خود را با خدا نیکو کند، خداوند رابطه او را با مردم نیکو گرداند

حکمت ۴۱۵ نهج البلاغه 

شهادت امام محمد تقی جوادالائمه (ع) تسلیت باد

سه درس از بهلول

آورده‌اند که شیخ جنید بغدادی، به عزم سیر، از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او.
شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند: او مردی دیوانه است.
گفت: او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.
شیخ پیش او رفت و سلام کرد.
بهلول جواب سلام او را داد و پرسید: چه کسی هستی؟
عرض کرد: منم شیخ جنید بغدادی.
فرمود: تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟
عرض کرد: آری..
بهلول فرمود: طعام چگونه میخوری؟
عرض کرد: اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه کوچک برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم و به دیگران نظر نمی‌کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه که می‌خورم «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم.
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود: تو می‌خواهی که مرشد خلق باشی؟ در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی. سپس به راه خود رفت.
مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.
خندید و گفت: سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید.

بهلول پرسید: چه کسی هستی؟
جواب داد: شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی‌داند.
بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟
عرض کرد: آری. سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌کنم و چندان سخن نمی‌گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌کنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.
بهلول گفت: گذشته از طعام خوردن، سخن گفتن را هم نمی‌دانی. سپس برخاست و برفت.
مریدان گفتند: یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟
جنید گفت: مرا با او کار است، شما نمی‌دانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید.

بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟
عرض کرد: آری. چون از نماز عشاء فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان کرد.
بهلول گفت: فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی.
خواست برخیزد که جنید دامنش را بگرفت و گفت: ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز.
بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد وگرنه هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد. و در خواب کردن این‌ها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد هیچ بشری[دوست، همسر، فرزند، والدین، همکار، ....] نباشد!

این مطلب زیبا توسط استاد طیب ارسال شده است

هر که با حق درافتاد، ورافتاد!

حضرت علی (ع) می فرماید:

من صارع الحق صرعه

هرکس با حق درافتد حق بر او چیره می شود

حکمت ۴۰۰ نهج البلاغه

قلمرو داوری!؟

مصداق و قلمرو داوری چیست؟ حوزه داوری کجاست؟ آیا یک مکتب را می‌توان داوری کرد؟ یک حزب را چطور؟ یک فرد را چطور؟ یک کتاب یا یک فیلم را چطور؟

ظاهراً پاسخ همه پرسش‌های فوق مثبت است؛ یعنی ما به راحتی در مورد فلان مکتب، حزب، فرد، کتاب، فیلم یا گروه داوری می‌کنیم و بر اساس همین داوری‌ها نیز اقدام می‌کنیم. ولی با تأمل بیشتر معلوم می‌شود که این قبیل داوری‌ها با وجود رواجشان در بین مردم، از دقت کمی برخوردارند.

قبل از ورود به بحث مصادیق شایسته است در مورد پیش‌فرض این قبیل داوری‌ها صحبت کنیم. کسی که این نوع داوری را روا می‌داند، در واقع یک مکتب، حزب، گروه، فرد یا کتاب را یک مجموعه یک‌پارچه تلقی می‌کند که همه اجزاء آن در راستای یک هدف شکل گرفته‌اند.

آیا چنین پیش‌فرضی درست است؟ آیا همه اجزاء یک مکتب یا حزب و یا حتی همه افکار یک فرد، یک مجموعه یک‌پارچه را تشکیل می‌دهند؟ ناگفته پیداست که چنین وحدت یا هماهنگیی وجود ندارد، بنابراین نمی‌توان با این پدیده‌ها به عنوان یک مجموعه یک‌پارچه معامله کرد.

اگر به مصادیق نیز مراجعه کنیم این موضوع شفافیت بیشتری می‌یابد. به عنوان مثال، آیا می‌توان یک فرد را خوب یا بد توصیف کرد؟ یک فرد از ابعاد مختلف نظری و عملی برخوردار است، امور مورد علاقه وی می‌تواند گستره وسیعی از مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی را در بر بگیرد همچنان‌که امور مورد تنفر وی نیز می‌تواند ناظر بر چنین طیف گسترده‌ای باشد. موارد مورد علاقه یا تنفر وی در دوره‌های مختلف زندگی فرق می‌کند؛ گاهی آشنائی با یک فرد یا یک فکر می‌تواند همه علائق و دشمنی‌های او را تحت تاثیر قرار دهد و .... عقل یک فرد تا حد زیادی تحت تاثیر حب و بغض‌های او است، وقتی عصبانی هستیم یک‌جور و وقتی خوشحال هستیم جور دیگر قضاوت می‌کنیم.

بدین‌ترتیب چگونه می‌توان در مورد یک فرد یک حکم کلی و ثابت صادر کرد؟ حقیقت این است که صدور این‌قبیل احکام کلی و همیشگی امکان ندارد ولی واقعیت این است که ما غالباً از صدور این‌قبیل احکام ابائی نداریم و به آنها عادت کرده‌ایم؛ یعنی به راحتی در مورد یک فرد یا جناح یا کارگردان یا هنرپیشه یا استاد یا دانشجو و یا ... حکم کلی و حتی غیرقابل تغییر صادر می‌کنیم! و عملکرد خود را نیز طبق همین مواضع تنظیم می‌نمائیم! اغلب افراد هوشمند متوجه خطای این روش هستند ولی یک عامل اساسی این سنت غلط را تقویت می‌کند.

اگر نتوانیم در مورد یک فرد در طول زمان و حتی در یک زمان خاص، حکم کلی صادر کنیم، معنایش این است که همیشه باید جانب احتیاط را در قضاوت‌های خودمان رعایت کنیم و بالاتر اینکه اگر در صدد شناخت افراد یا گروه‌ها هستیم باید دائماً تلاش و تحقیق کنیم و در نهایت نیز حکم احتمالی صادر نمائیم! ملاحظه می‌کنید که این هر دو کار ـ تحقیق دائمی و صدور حکم غیرقطعی ـ جزء عادت‌های ما نیستند؛ از این رو غالباً راه مقابل را برمی‌گزینیم یعنی یک فرد یا گروه را به عنوان یک کل یک‌پارچه بشمار می‌آوریم و با کمترین آشنائی حکم قطعی و کلی در باره وی صادر می‌کنیم تا هم تلاش زیادی نکرده باشیم و هم از فضیلت قطعیت محروم نشده باشیم.

به بیان دیگر، با یک‌پارچه فرض کردن افراد و گروه‌ها، به خوبی می‌توانیم روی تنبلی خودمان ـ که عادت به مطالعه، تحقیق و بررسی دائمی که نتیجه‌ای هم جز احتمال در بر ندارد ـ سرپوش بگذاریم و چنان قاطعانه در باره افراد و گروه‌ها قضاوت کنیم که هیچ کس در بی‌اطلاعی ما تردید به خود راه ندهد.

این قصه ادامه دارد ...

گزارشی از سفر لبنان

بافت اجتماعی و سیاسی: لبنان پس از جنگ جهانی دوم با ترکیب چهار نفر مسیحی، سه نفر سنی و دو نفر شیعه شکل گرفت(جالب است که سنی و شیعه جدا تلقی شده و به عنوان پنج نفر مسلمان محسوب نشده اند؛ امان از اختلاف شیعه و سنی) از اینرو در ترکیب سیاسی، ریاست جمهوری به مسیحیان، نخست وزیری به اهل سنت و ریاست مجلس به شیعیان اختصاص دارد. لبنان تنها کشوری است که آمارگیری در آنجا ممنوع است تا مبادا تغییر در ترکیب جمعیت آشکار گردد! و مجبور شوند ترکیب سیاسی خود را دستکاری کنند!

شهر بیروت همانند رامسر سرسبز بوده از یکسو به دریای مدیترانه و از سوی دیگر به کوه متصل است. البته چون پایتخت لبنان است از ساختمانهای بلندتر و بیشتری برخوردار است. مسیحیان غالبا در شمال بیروت و مسلمانان غالبا در جنوب بیروت سکنی دارند. هرقدر به سمت شمال بیروت حرکت می کنیم با اوضاع اقتصادی بهتر و اوضاع فرهنگی غربی تر مواجه می شویم و هر قدر به سمت جنوب بیروت می رویم با اوضاع اقتصادی ضعیفتر و فرهنگ اسلامی برخورد می کنیم. به همین ترتیب در جنوب لبنان یعنی صور، صیدا و منطقه جبل عامل اغلب مسلمانان و شیعیان حضور دارند ولی در شمال لبنان یعنی بعلبک و بقاع غالباً مسیحیان سکونت دارند. لبنان فعلی دارای چهار و نیم ملیون جمعیت بوده و نزدیک شانزده ملیون لبنانی در خارج از لبنان سکونت دارند.

امام موسی صدر در لبنان؛ اوضاع مسلمانان عموما و شیعیان خصوصا تا سال 1340 شمسی بسیار بد و اسفناک بوده است؛ به نحوی که شیعیان در اوج فقر و فلاکت به سر می‌بردند، 95 درصد مراکز فساد و فحشای بیروت توسط زنان شیعه تامین می‌شده است، فضای اجتماعی و فرهنگی آنچنان برعلیه شیعیان بوده (حتی شیعیان را دارای دُم می‌دانستند) که جوانان شیعه به گروه‌های غیرشیعی و حتی مارکسیستی می‌پیوستند تا هویت پیدا کنند.

در این فضا بود که امام موسی صدر (متولد ۱۳۰۷ شمسی در اصفهان) پس از رحلت علامه شرف‌الدین (مولف المراجعات) در سال 1338 شمسی، و بنا به وصیت ایشان عازم لبنان شد و رهبری شیعیان آنجا را به عهده گرفت. امام موسی بلافاصله به شناخت اوضاع اجتماعی و کشف عمق مصائب نائل شد و در پی رفع این مشکلات به اقدامات بنیادینی دست زد که نه تنها شیعیان را از حالت فقر و انزوا بیرون آورد بلکه آنها را به قدرت اول در لبنان و منطقه تبدیل کرد؛ برخی از افدامات اساسی امام موسی از قرار زیر بود:

ـ راه‌اندازی بنگاه‌های کوچک اقتصادی در خانواده‌ها و محله‌های شیعه‌نشین

ـ فراهم کردن امکان تحصیل برای همگان از جمله دخترها و پسرهای شیعه

ـ از آنجا که جنوب لبنان با فلسطین اشغالی هم‌مرز بود اسرائیلی‌ها همواره آنجا را مورد تاخت وتاز قرار می‌دادند و هیچ واهمه‌ای هم از دولت مرکزی لبنان نداشتند؛ از اینرو امام موسی نیروهای مقاومت (جنبش امل) را توسط خود اهالی جنوب که عمدتا شیعیان بودند راه‌اندازی کرد.

ـ مجلس اعلای شیعیان لبنان را تاسیس نمود و تا زمان ربوده شدن در شهریور  ۵۷ ریاست آنجا را به عهده داشت

ـ از آنجا که مهمترین عامل ضعف مسلمانان و لبنان را تفرقه می‌دانست، دست به اقدامات اساسی برای وحدت شیعه و سنی از یکسو و وحدت مسلمان و مسیحی و یهودی از سوی دیگر زد. این اقدامات فقط در سطح نظری نبود بلکه عملا این فرایند را در لبنان و منطقه پیگیری کرد. این اقدامات چنان موثر و پابرجا بود که نه تنها مسلمین بلکه مسیحیان لبنان را شیفته ایشان ساخت. جالب است به محتوای یک تابلو که در خیابان‌های بیروت دیدم اشاره کنم؛ در این تابلو عکس نبیه بری رئیس مجلس لبنان با این جمله به چشم می‌خورد: انا شیعیةالهویة و سنیةالهوی؛ یعنی هویت من شیعی است و آرزوی من سنی!

همین اقدامات بی‌نظیر ایشان سبب شد که واهمه استکبار از بروز یک قدرت منطقه‌ای اسلامی ـ شیعی به اوج برسد زیرا انقلاب اسلامی در ایران نیز به گام‌های نهایی نزدیک می‌شد. از اینرو در نهم شهریور ۵۷ توسط رژیم خائن قذافی ربوده شد و تاکنون نیز خبر موثقی از ایشان در دست نیست.

ادامه نوشته

اهمیت تخصص

حضرت علی (ع) می فرماید:

کسی که به کارهای گوناگون می پردازد،

چاره سازی هایش کارساز نتواند بود

حکمت ۳۹۵ نهج البلاغه

********

شیخ بهایی گفته است:

غلبنی کل ذی فن و غلبت کل ذی فنون

هر کس که در یک کار تخصص داشت بر من غلبه کرد

ولی بر هر کس که چندین تخصص داشت غلبه کردم

راست و دروغ

کسی که اصـلا دروغ نمی‌گـويد، مرده اسـت
کسی که دروغ می‌گويد تا پول بگيرد، گدا است
کسی که جز راست چيزی نمی‌گويد، بچه است
کسی که دروغ خـودش را باور می‌کـند، ابله اسـت
کسی که پـول مـي‌گيـرد تا دروغ بگـويـد، دلال اسـت
کسی که به خـودش هم دروغ می‌گـويـد، متکبر است
کسی که سخنان دروغش شـيرين اسـت، شاعـر است
کسی که راست و دروغ برای او يکی است، چاپلوس است
کسی که دروغ می‌گـويد و قسم هم می‌خـورد، بازاری اسـت
کسی که دروغ می‌گويد و خودش هم نمی‌فهمد، پرحرف است
کسی که سخـنانش نه راست اسـت و نه دروغ، فيلسـوف است
کسی که علی‌رغم ميل باطـنی خود دروغ می‌گـويد، همـسر اسـت
کسی که پول می‌گيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد، قاضی است
کسی که مردم سخـنان دروغ او را راسـت می‌پندارند، سياستمدار است
کسی که پول می‌گيرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد، وکيل است
کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می‌پندارند و به او می‌خندند، ديوانه است

این مطلب زیبا و طنزگونه توسط روان آبی گرامی ارسال شده است

یادداشتی از نلسون ماندلا

 
من باور دارم ...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست ندارند نيست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نيز به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست دارند نمى‌باشد.

من باور دارم ...
که هر چقدر دوستمان خوب و صميمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما بايد بدين خاطر او را ببخشيم.

من باور دارم ...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترين فاصله‌ها. عشق واقعى نيز همين طور است.

من باور دارم ...
که ما مى‌توانيم در يک لحظه کارى کنيم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.

من باور دارم ...
که زمان زيادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.

من باور دارم ...
که هميشه بايد کسانى که صميمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زيبا و دوستانه ترک گويم زيرا ممکن است آخرين بارى باشد که آن‌ها را مى‌بينم.

من باور دارم ...
که ما مسئول کارهايى هستيم که انجام مى‌دهيم، صرفنظر از اين که چه احساسى داشته باشيم.

 
ادامه نوشته