حافظ / هاتف / شهریار

حافظ:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا // به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

هاتف اصفهانی به استقبال حافظ رفته:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا // به خال هندویش بخشم سرودست و تن و پا را

هرآنکس چیز می بخشد زملک خویش می‌بخشد // نه چون حافظ که می‌بخشد سمرقند و بخارا را

شهریار به استقبال هاتف رفته:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا // به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزاء را

هرآنکس چیز می بخشد بسان مرد می‌بخشد // نه چون هاتف که می‌بخشد سرودست و تن و پا را

سرودست و تن و پا را به خاک گور می‌بخشند // نه بر آن ترک شیرازی که شور افکنده دلها را

 بیدمشک عزیز ما هم به استقبال بزرگان رفته:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را // نه دل را می برد با خود، برد پنهان و پیدا را
اگر دل رفت از دستم ، چه باشد در کف دستم // که قابل باشد آن تحفه، ببخشم آن دل آرا را
تهی بودم ز دارایی، غنی گشتم از آن بردن // بیا ای رهزن جانم ، ببر از من سر و پا را

یکی از عزیزان(چیستا) ما را به موارد متنوعی از این قبیل استقبال ها راهنمایی کرد. با تشکر از ایشان و به امید اینکه همواره ما را مشمول دعا و راهنمایی خویش بگردانند.

نگرش حسی ـ تجربی شهیدصدر به مسائل دینی(1)

بهشت آدم و حوا

مقدر شده بود آدم نخستین نماینده­ای باشد که خداوند از انسانها روی زمین جانشین خود می­گذارد. زندگی آدم مانند زندگی هر انسان دیگر در این جهان آغاز شد با این تفاوت اساسی که هر انسانی در مراحل کودکی تا رشد خود دوره پرستاری و حضانت دارد زیرا انسان در این مرحله نمی­تواند کارهایش را مستقلاً انجام دهد یا شخصاً با مشکلات زندگی مواجه شود ... بنابراین باید پرستاری داشته باشد که کودک را در این مدت پرورش دهد و در قالب هدف­های زندگی، او را تکمیل و تربیت کند.

هر طفلی پرستاری و حضانت لازم خود را در وجود پدر و مادر و در جو عاطفی خانواده پیدا می­کند ولی نخستین انسان، آدم(ع) که این قبیل محیط­های خانوادگی را نداشت نیازمند به یک محیط استثنائی بود تا رشد و آگاهی­هایی که او را شایسته قبول مسئولیت خلیفةالله در زمین می­کند به او بدهد و زندگی را به او بفهماند و به مسئولیت­های اخلاقی و روحی­اش واقف سازد.

قرآن کریم از مهد پرستاری و پرورش استثنائی این اولین انسان که همه چیز را برای او فراهم ساخته به بهشت تعبیر فرموده است. در این باغچه زمینی برای آدم و حوا همه وسایل آرامش پیش­بینی شده و نیازمندی­های آنان تأمین شده است. ان لک ان لاتجوع فیها و لاتعری و انک لاتطفأ فیها و لاتضحی[طه، آیه118] حق شما این است که در این باغ نه گرسنه شوید، نه برهنه، نه تشنه و نه گرمازده.

لازم بود اینان فترتی را بگذرانند تا تجربه­شان رشد کند و به درجه­ای برسند که بتوانند زندگی خود را روی زمین شخصاً آغاز کرده و با کوشش­های خود راهشان را به سوی خدا با تحمل بار خلیفةاللهی ادامه دهند. به این ترتیب چاره­ای نبود که احساسات اخلاقی و درک مسئولیت آنها رشد پیدا کند و در این فاصله ریشه گیرد و این کار از طریق امتحان آنها به واسطه تکالیف و اوامری که به آنها متوجه گردید، صورت گرفت. اولین تکلیفی که متوجه آدم شد این بود که از دست زدن به درخت مخصوص این باغچه خودداری کند تا انسان خلیفةالله بتواند در مقابل شهواتش بایستد و در عوض از سایر ظیبات دنیا به قدر معقول خود را سیر کند.

... معصیتی که آدم در استفاده از شجره نهی شده مرتکب شد توانست تکان روحی بزرگی در دل او افکند و از خلال ادراکات باطنی­اش او را به پشیمانی وادارد. در آن لحظه شروع کرد از برگ­های بهشت تن خود را بپوشاند تا پاره­ای از اعضای تنش را پنهان دارد و از خداوند بر گناهش آمرزش بطلبد. بدین­ترتیب عقلش تکامل یافت و در عین حال بر تجارب مختلف زندگی­اش افزوده شد. اسماء را فراگرفت و وقت آن رسید که از بهشت به سوی زمین فرود آید تا وظیفه خود را در رهگذر خلیفةاللهی در زمین ایفاء نماید.[خلافت انسان و گواهی پیامبران، ص 26]

امام موسی صدر/ سال 1349/ کاشان/ علی موحد بود و بس (خلاصه)

علی موحد بود و بس

صفات در انسان گاهی به صورت  عادت درمی آیند و برایش ملکه می شوند. گاه می بینیم آدم بخیلی به یکباره در عمرش حالتی برایش پیدا می شود، کرمی کرده و پول سنگینی را صرف امور خیریه می کند. این را در اصطلاح "حال" می گویند. قبل و بعد از آن هم دیگر این حال وجود ندارد. گاهی آدم ها اینگونه هستند.

اما برخی برحسب طبعشان کریمند و این صفت در آنها ملکه شده است. در هر حالتی هرچه به دستشان بیاید می بخشند، مثل حاتم طائی که هرکس از او چیزی خواسته به وی داده است و دیگر مالک هیچ چیزش نیست. مثلا شجاعت برای کسی ملکه است که پیش همه چیز و همه کس شجاع باشد و این صفت مثل نور خورشید از او بتراود.

درباره امیرالمؤمنین می بینیم صفات نیکوی بسیاری را به وی نسبت داده اند. اما وقتی صفاتی چون شجاعت، کرامت، رأفت، غیرت و... را به او نسبت می دهیم بدین معنا نیست که علی شجاع است یعنی سری نترس دارد و یا علی کریم است یعنی دست ودل باز است. به نظر بنده صفات نیکو در علی منشأ دیگری دارد. با نگاهی به زندگی او می بینیم علی گاه شجاع و کریم و غیور است و گاه ترسو و بخیل. می پرسید چگونه؟

تردیدی نداریم که علی شجاع است، خودش می گوید: "اگر تمام عرب پشت به پشت هم بدهندو به جنگ من بیایند من فرار نمی‌کنم" پس او شجاع‌ترین شجاعان است، اما در جایی دیگر می‌بینیم هنگام عبادت شبانگاه، روی زمین می‌غلتد و می‌گوید" خدایا، آه از راه دور و کمی بضاعت و وحشت آینده" پس کجا رفت آن شجاعت؟

 

ادامه نوشته

ناشنیده هایی از آیت الله بهجت

آقا از حرم که می خواست برگردد

مشت هایش را می بست

و دیگر باز نمی کرد

تا برسد خانه و روی سر بچه ها دست بکشد.

 آیت الله بهجت را می گویم

چند ساعت مانده بود به اذان صبح

طبق معمول  بلند شده بود برای تجدید وضو

هوا خیلی سرد بود

از اتاق بیرون رفته بود

آنجا خورده بود زمین و دیگر نتوانسته بود بلند شود

چند ساعت بعد که آقا را پیدا کرده بودند دیده بودند همان طور که روی زمین افتاده دارد ذکرهایش را می گوید

گفته بودند خب چرا صدا نکردید

گفته بود خب  نخواستم اذیت بشوید

ادامه نوشته

کربلای 5/ مرحله دوم  (4/11/65)

مرحله دوم کربلای 5/ از هر گردان عمل کننده تعدادی باقی مانده بود که به علت خستگی جسمی و روحی معمولا به مرخصی فرستاده می شدند ولی از مرخصی خبری نبود... به استثنای چند نفر!!!! بقیه لبیک گفته و حاضر شدند همراه باقیمانده سایر گردانها گردان جدید تشکیل شده و به سمت خط حرکت کنند عملیات عجیبی بود بنا بود از خط مقدم که آن سوی کانال ماهی بود تا کنار رودخانه ای که در حاشیه شهرک دوعیجی قرار داشت لودرها یک خاکریز دوجداره بزنند و نیروهای عمل کننده پشت سر لودرها حرکت کنند تا به رودخانه برسند... هر لودر چندین راننده داشت و با زخمی یا شهید شدن هر کدام از آنها راننده دیگر جای وی را می گرفت و عراقی ها هاج و واج مانده بودند که این دیگر چگونه عملیاتی است؟ ایران به جای نیروی پیاده از نیروی مکانیزه (لودر نه تانک) برای عملیات استفاده می کرد. خاکریز دوجداره 100 متر مانده به رودخانه بسته شد عرض خاکریز به نحوی بود که دو تانک در کنار هم در آن جا می شدند. قرار شد فاصله 100 متر تا کنار رودخانه را بدویم تا در کنار رودخانه و داخل کانال بتونی مستقر شویم.(قبل از حرکت به سمت رودخانه نماز صبح را با تیمم خواندیم) وقتی به کنار رودخانه رسیدیم گفتند سریعا سنگر بگیرید تا بچه های تخریب پل روی رودخانه را منفجر کنند... هر کس به گودالی پناهنده شد.. من جایی نیافتم ناچار شدم جنازه عراقی (خدمه دوشکا) را که معلوم بود تازه از مرخصی برگشته (این موضوع را از لباس اتو کشیده و کوله پشتی کاملاً پر وی دانستم)جابجا کنم. با اکراه او را کنار زدم و در جایش دراز کشیدم...

 

ادامه نوشته

پیشگوئیهای آخرالزمانی در نیم قرن اخیر

در طول تاریخ، افراد زیادی ادعا کرده‌اند که در فلان تاریخ جهان به پایان می‌رسد. آخرین آن‌ها هم شایعه بی‌اساس پایان جهان در 21 دسامبر 2012 بود. در این‌جا مروری می‌کنیم بر مشهورترین موارد پیش‌گویی آخرالزمان طی نیم‌قرن اخیر

به گزارش شفقنا(پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) به نقل از خبرآنلاین، چند سالی است که شایع شده جهان در 21 دسامبر 2012 / 30 دی 1391 به پایان می‌رسد. در همین خبرآنلاین هم مطالب متعددی در رد این شایعه نوشته‌ایم؛ اما از آن‌جا که برخی هنوز اصرار دارند این واقعه قطعی است، در اینجا مروری می‌کنیم بر چند مورد مشهور از پیش‌گویی‌های آخرالزمانی که در همین نیم قرن اخیر اتفاق افتاده است.

2012/1391 : پیش‌گویی مایاها

مایاها تقویم بسیار پیچیده‌ای دارند که بر خلاف تقویم‌های شمسی و میلادی (و قمری یا هر تقویم شناخته شده دیگری) با پایان یک سال تمام نمی‌شود، بلکه دوره‌ای چند هزار ساله دارد که از قضای روزگار در 21 دسامبر 2012 به پایان می‌رسد. چنین شایع شده که پیشینیان مایاها این زمان را تاریخ قطعی پایان دنیا پیش‌بینی کرده بودند که با مجموعه‌ای از بلایای طبیعی طومار عمر بشر را در هم خواهند پیچید، اما بازماندگان این قوم نظر دیگری دارند و این تاریخ را تنها پایان دوره فعلی تقویم مایا می‌دانند که با فرا رسیدن آن، طولانی‌ترین تقویم بشری یک دوره خود را به پایان خواهد رساند و دوره دیگری آغاز خواهد شد. 
کل این دوره تقویم مایا که «تقویم طویل» نامیده می شود، 5126 سال طول می‌کشد. دوره فعلی این تقویم در 11 آگوست 3114 پیش از میلاد آغاز شده و در روز 21 دسامبر 2012 به پایان می‌رسد. ولی نکته جالب اینجاست که خود دانشمندان مایا بر سر اینکه در این تاریخ تقویمشان به پایان می‌رسد، تفاهم ندارند. نظر اکثریت این است که پایان این دوره تقویم در روز 13.0.0.0 است که مقارن با همان 21 دسامبر 2012 است، اما اقلیتی هم بر این باورند که این دوره در تاریخ 20.0.0.0 به پایان می‌رسد که در حوالی سال 8000 میلادی خواهد بود. بنابراین اگر 22 دسامبر / اول دی‌ماه از خواب بیدار شدید و دیدید هیچ اتفاقی نیفتاده، می‌توانید تا سال 8هزار میلادی منتظر بمانید.

2011/1390 : سیاه‌چاله شتاب‌دهنده بزرگ هادرونی

 

ادامه نوشته

کربلای 5 / مرحله اول (19/10/65)

سلام

از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است

 26 سال پیش در چنین روزهایی کجا بودیم؟ بین دو عملیات کربلای 4و 5،  از شکست کربلای 4 ناراحت بودیم و امیدی به عملیات جدید نداشتیم

ولی گویا تقدیر دیگری در کار بود.  از امین شریعتی شنیدیم که فرماندهان جنگ سرافکنده پیش امام رفته اند  و امام پس از مدتی تنهایی در یک اتاق و مشورت با ... دست روی شلمچه میگذارد و میگوید:  اگر تا ده روز در این منطقه عملیات نکنید عراق فاو را پس خواهد گرفت.  برخی فرماندهان گریستند و برخی دیگر باورشان نشد که باید در عرض ده روز مقدمات یک عملیات را آماده کنند.  از فردای آن روز مه تمام منطقه شلمچه را فرا می گیرد به نحوی که کمپرسی ها بجای چراغ خاموش و شب  به صورت شبانه روزی امکانات و تجهیزات را به شلمچه منتقل می کنند  تا شب عملیات فرا می رسد.

کمی از حال و هوای موقعیت اجاقلو بگویم: به علت تجربه های زیاد و ورزیدگی فوق العاده ای که داشتی ما را تمرین میدادی و البته در مورد آموزش من حساستر بودی و سختتر میگرفتی ایکاش آن روز باشد و با ضربه محکمتر قنداق مرا ادب کنی. حمید رفته بود و حسن فرماندهی دسته سه را به عهده گرفته بود؛  من که تحمل دوری حمید را نداشتم  سراغ حسن رفتم تا با انتقال من به گردانی که میتوانستم از مهارت شنا در آنجا استفاده کنم موافقت کند، ولی حسن میگفت در اختیاغ (بجای اختیار) من نیست...

بهر حال شب حمله فرا رسید و گردان قاسم آخرین گردان عمل کننده در شب اول بود به حدی که نماز صبح را پیش از سوار شدن به قایقها خواندیم.  و در هوای روشن سوار قایقهای تندرو شدیم؛ هر قایق یک تیم را با خود میبرد، قایق سمت راستی طولی نکشید که در اثر اصابت خمپاره یا مینی کاتیوشا منفجر شد  و همگی سرنشینانش پرواز را ترجیح دادند.  وقتی به آنسوی آب نزدیک شدیم  سیم خاردارها و دست و پاهای بچه ها نظرمان را جلب کرد ....

وارد کانال ها شدیم باید نیم خیز تا کانال ماهی می دویدیم تا تک تیراندازهای عراقی شکارمان نکنند گاهی که جنازه های عراقی به صورت بادکرده در کانال افتاده بودند مجبور بودیم از روی آنها رد شویم احساس خوبی نبود یکجا که کانال بوسیله جاده قطع شده بود و ما چاره ای نداشتیم جز اینکه از جاده رد شویم همگی دست به دامن و جعلنا شدیم من که از جاده رد شدم صدایی شنیدم برگشتم دیدم کمک آرپی جی دوم که علامت یک تیر روی شقیقه اش بود به زمین غلتید تنها کاری که توانستم بکنم این بود که موشک آرپی جیی که از دستش افتاده بود بردارم...

یکجا پایم تا زانو وارد گل شد و نتوانستم خارج کنم اگر اشتباه نکنم ناصر به دادم رسید بالاخره به کانال رسیدیم ولی عراقیها فرار کرده بودند فرماندهان گفتند تا کنار پل باید پیشروی کنیم ما هم بدون مقاومت خاصی در حدود دو کیلومتر به سمت چپ رفتیم تا به پلی که روی کانال ماهی بود رسیدیم

ادامه نوشته

نامه به حمید ذاکری

بسم الله الرحمن الرحیم

نمی دانم از تو بگویم یا از خودم! نه به این خاطر که هر دو یکسانیم

بلکه از این جهت است که خوبی های تو و یاد تو درد من است

چه می گویم؟ ! چه دردی ؟ چه یادی؟! ....

سال ها گذشت و من دورتر شدم، ... عهد شکستم و شما وفا کردید و ...

خلاصه قرار شد قطره از دریا و خاک از آسمان بگوید !  چه بگویم ؟

خدایا ! در آن چه گذشت اخلاص نمی بینم،

خودت به شرف آن ها اخلاص ببخش!

 

ادامه نوشته

قدر علی

بسم الله الرحمن الرحیم یا علی، یا مولا...علی و شهادت ...

مگر ممکن بود چون علی ای شهید نشود؟

علی همه خوبیها را داشت اگر شهید نمی شد این یک خوبی را نداشت.

علی هنگام ضربت گفت: فزت و رب الکعبه... مگر می شد علی به این فوز نرسد؟

شهادت آرزوی علی، دست پرورده او و علی آرزوی شهادت بود.

علی به شهادت رنگ دیگری داد.

شهادت پس از علی معنای دیگری یافت همانگونه که بعد از حسین.

شهادت بود که علی را با قدر پیوند داد و عجب پیوندی!

تنسک خوارج این فایده را داشت که علی را در شب قدر ـ به خاطر افزون بودن ثوابش ـ به شهادت برسانند؛

یعنی علی را با قدر و قدر را با علی تا آستانه قیامت به هم پیوند زنند.

نمی دانم قبل از رمضان 40 هجری شب قدر چه معنایی داشت ولی هر چه بود در آن شب (19 رمضان 40)

تقدیر شب قدر رقم دیگری خورد.

بالاخره شبی که بهتر از هزار ماه است شبی که باید احیا شود شبی که زنده ترین شب سال است باید

تقدیرش مهم باشد باید سرنوشتش معلوم شود.

تقدیر شب قدر را در 19 رمضان 40 مقدر کردند....

باز نمی دانم شب قدر چه صبر طاقت فرسایی و چه تحمل جانسوزی کرده تا به این نقطه عطف رسیده ...

بیش از 60 بار عاشقانه مناجات علی را با گوش جان شنیده ولی این بار شاهین بخت را در آغوش کشیده

(سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد/ ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود)

خدایا آن شب بر شب قدر چه گذشت؟ آن شب چگونه به صبح آمد؟

آن شب علی قدر را در بر می گرفت یا قدر علی را؟ تقدیر علی رقم می خورد یا تقدیر قدر؟

... قدر علی

 بهمن ۷۵

۱۹ رمضان

تدریس خصوصی

قضیه ازونجا شروع میشه که یه سری بیکار که می خواستن شروع به کسب درآمد حلال برای زن و بچشون بکنن تصمیم گرفتن تدریس خصوصی بکنن.

آب گفت : خوب از کجا شروع کنیم؟

برای لحظات تقریبا طولانی سکوت سنگینی همه جارو گرفت.

سکوت در همون حالی که همه جارو گرفته بود گفت : ......... .

عشق ترجمه کرد : سکوت میگه باید تبلیغات کنیم.

تبلیغات سرشو برگردوند به طرف سکوت و گفت : یعنی چی؟

سکوت در حالی که داشت صبرو ماساژ میداد گفت : ............ .

اما عشق با دیوانگی رفته بودن بیرون خرید و کسی نبود که ترجمه کنه.

با اون همه سروصدا ترجمه از خواب بیدار شد و با عصبانیت گفت : دو دقیقه نمی ذارید بخوابیما. قضیه چیه؟

عصبانیت و دقیقه و قضیه با هم گفتن : تبلیغات نمی دونه تبلیغات چیه.

چیه گفت : من الان حالیش می کنم. بعد در گوش تبلیغات یه چیزایی گفت. از قیافه تبلیغات معلوم بود یه چیزایی فهمیده....

چند روز بعد، توی یه خیابون، یه فعالیت هایی دیده شد. بعد و خیابون و فعالیت و دیده داشتن یه سری کاغذ تو خونه ها مینداختن. یه مدت طولانی که گذشت، وقتی خسته شده بودن، رفتن سر قراری که با بقیه گذاشته بودن تا همه اونجا جمع بشن. وقتی رسیدن دیدن خسته و قرار و گذاشته، نشستن و گرم صحبتن. اونا هم وارد بحث شدن.

خسته داشت می گفت: اینجوری فایده نداره. خیلی وقته داریم کاغذ پخش می کنیم اما هنوز حتی یه تماسم باهامون نگرفتن.

همین موقع بود که خیلی و کاغذ و میکنیم و هنوز و حتی و کسی رسیدن. اونا هم وارد بحث شدن.

دیده گفت : نباید مایوس بشیم. حتما بالاخره میشه. شاید دیر اما میشه. نباید امیدمونو از دست بدیم.

نباید و بالاخره و دیر و امید هم اومدن.

بالاخره گفت : باید دنبال یه تبلیغات خلاقانه باشیم که خیلی جذاب باشه.

 آروم آروم همه داشتن میرسیدن سرقرار. عشق و انتخاب آخرین نفراتی بودن که اومدن.

وقتی همه جمع شدن، که گفت : انگار یکیمون نیست.

 چند ساعت بعد از سر کوچه یه نوری داشت به طرف ته کوچه میومد. دقت که کردن دیدن خداست.

وقتی رسید با سختی ناشی از نفس نفس زدن گفت : یکیو پیدا کردم. بیاید بریم تدریسو شروع کنیم.

شروع گفت : اسمش چیه؟

خدا گفت : انسان

به نقل از http://eterafateyekmard.blogfa.com/