یادی از جانباز شهید دکتر محمود رفیعی
پیکر باقیمانده یک جانباز، بعد از 30 سال به عرش پرکشید
جانبازی که سی سال قبل، در پی اصابت گلوله های متعدد و تیر خلاص دشمن، برای دقایقی روحش از بدن جدا شده بود، دیروز(روز عرفه) پس از سی سال تحمل ترکش های آهنی در بدن، سرانجام به شهادت رسید و به دوستان شهیدش پیوست.
دکتر محمود رفیعی عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در روز عرفه به لقاء الله پیوست و پیکر او همزمان با برگزاری مراسم قرائت دعای عرفه در این دانشگاه تشییع شد و امروز(عید قربان) نیز در زادگاهش یکی از روستاهای قزوین تشییع و به خاک سپرده شد.
شهید دکتر محمود رفیعی عضو هیئت علمی دانشکده ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی بود که علاوه بر سرودن اشعار، دروس جدیدی با عنوان ادبیات انتظار در دانشگاه ها تدریس می کرد که مشتاقان زیادی در جمع دانشجویان داشت.
وی سی سال قبل در سال ۶۲، زمانی که در کمین دشمن افتاده و بعد از شهادت شماری از دوستانش مورد اصابت گلوله های متعدد و حتی تیر خلاص دشمن قرار گرفت، روحش از بدن جدا شد، اما بعد از چندین ساعت با وجود انتقال جسدش به سردخانه شهدا، متوجه زنده بودنش می شوند و وی با ترکش های فراوانی که در بدن و از جمله کنار قلبش داشت، سی سال دیگر از خدا عمر گرفت.
البته این ترکش ها در سالهای اخیر به شدت زندگی و حتی راه رفتن را برای او سخت کرده بودند.
دکتر رفیعی خاطره رفت و برگشت روحش به عالم دیگر را بارها برای مردم تعریف کرده بود و شعری نیز در این باره سروده بود با این مطلع:
جاده مانده است و من و این سر باقیمانده / رمقی نیست در این پیکر باقیمانده
البته این خاطره و این شعر، همواره روح حاضران را تکان می داد و اشک را بر گونه هایشان جاری می ساخت.
وی سه سال قبل هم در یادواره سرداران شهید نیروی دریایی سپاه رشت برای مشتاقان زیادی که بی صبرانه و در سکوت محض و در دل تاریکی شب پای خاطره گویی او نشسته بودند، این موارد را عنوان کرد که در زیر می آید:
سال ۶۲ که در جبهه بودم با خدای خود راز و نیاز می کردم که نکند جنگ به پایان برسد و دروازه شهادت بسته شود و من این ور دروازه بمانم که اکنون همه ما این ور دروازه هستیم. پس از یک سال دعای شهادت خواندن، شبی در خواب یکی از دوستان شهیدم که در عملیات بیت المقدس شهید شده بود را دیدم که به من گفت وسایلت را جمع کن و کارهایت را انجام بده و وصیتنامه خود را بنویس یک هفته دیگر شهید می شی، گفتم آقا سعید از کجا می دانی، کی گفته، دوستم گفت به من گفتند که بهت بگم دعایت مستجاب شده و یک هفته دیگر شهید می شی.
وی اضافه کرد: از خواب بیدار شدم و نماز خواندم و گفتم خدایا گفتم منو شهید کن اما نه همین الان، جبهه ها به رزمنده نیاز دارد و اگر من شهید بشم و سنگر خالی شود دشمن کشور را می گیرد، خدایا پس چرا وقتی گفتم زیارت کربلا و زیارت امام زمان را نصیبم کن، آن را قسمت نکردی، و انگشت روی کشته شدن ما گذاشتی. به خدا گفتم خدایا حالا اگر می خواهی شهیدم کنی باشد، اما شهید نکنی بهتر است.
وی اضافه کرد: من ابتدا گفتم خدایا شهیدم کن و بعد گفتم نکن، بعد از یک هفته دوباره همان دوستم را در خواب دیدم گفت آقا محمود تو می آیی پیش ما اما تو را بر می گردانند ولی دست و پایت را قبول می کنند.