با سلام خدمت مهاجر عزیز

چند روز پیش حاج رضای جهانبخش و حاج مهدی عزیز و امروز صبح حسین نازنین تماس گرفتند که شما را چه شده است؟ بعداز ظهر هم شماره‌ی ناشناسی با پیش‌شماره 0914 روی موبایلم جا خوش کرده بود همراه با یک پیامک. زنگ زدم با صدای گرم و رسمی سلام و احوالپرسی کرد. وقتی از نامش جویا شدم تعجب کرد که مگر می‌شود بچه‌های گردان حضرت قاسم همدیگر را فراموش کنند! شروع کرد به ذکر اسامی: ابوالفضل نظری، حاج مصطفی، قادر باقری، حسن مهرآسا، صابر باقری، حمید ذاکری و ... با اینکه حافظه‌ام ضعیف است، از ترکیب اسمها و صدای رسمیش شناختم: محمد مالکی

پس از مدتی احوال‌پرسی، با گلایه‌مندی گفت: پروانه مهاجر وبلاگ شماست؟ گفتم نه مال ناصر معینی است؛ ولی برایش فرقی نمی‌کرد، چون ادامه داد: رفتم و لیست شهداء و جانبازان را در حاشیه‌ی پروانه مهاجر نگاه کردم و نام خودم را ندیدم؛ چرا مرا از لیست نیروهای گردان قاسم حذف کرده‌اید؟ ... می‌دانم که ناصر قصد نداشته اسم همه نیروها را بنویسد و نیز می‌دانم که محمد مالکی پیش از آنکه به گردان قاسم به عنوان یک نیروی ساده اعزام شود، یک فرمانده عالی‌رتبه بود، لذا به شوخی گفتم: آنجا فقط اسامی نیروهای ساده نوشته شده و از ذکر اسامی فرماندهان پرهیز شده است .... ولی گویا آقا محمد که هفته پیش بازنشسته شده بود، از این توضیح من راضی نشده و منتظر جواب قانع کننده‌ای است. بعد به ذکر خاطره‌اش از خوابی که مرا نزد حسن و سایرین دیده بود پرداخت ...

بعد از این تماس تلفنی، غم این چند روز اخیر که به سبب نامهربانی با ناصر عزیزم مرا فراگرفته روی سرم آوار شد؛ به نحوی که کاملاً از فضای سیاسی بیرون آمدم و در سخنان خودم و ناصر بازکاوی مجدد کردم. متوجه شدم که خطاهایی در قلم بنده وجود داشته و همین امر سبب رنجش ناصر عزیزم شده است. و چون این خطاها علنی بوده و در همین وبلاگ منتشر شده، لذا تصمیم گرفتم در همینجا به آنها اعتراف کنم.

ایرادم به برادر دوران جنگ، مطلق‌نگری بوده ولی گویا خودم بیش از هرکسی دچار این عارضه شده‌ام. ناپختگی و درگیری در فضای سیاسی سبب شده که حقیقت را نبینم و جمله بسیار ساده ناصر ـ ما از ماهها پیش منتظر دکتر جلیلی بوده‌ایم ـ را جور دیگری تحلیل کنم؛ و این مطلق‌نگری باز سبب شده که حتی در مورد دکتر جلیلی گرامی، دچار یکسویه‌نگری گردم و اگر هم نقدی بر عملکرد ایشان دارم، از دیدن خوبیها و محاسن ایشان غفلت کنم.

اعتراف می‌کنم که این ناپختگی در من وجود دارد و ظاهراً درد لاعلاجی است که پس از ۴۷ سال عمر و این همه ادعا، در آن غرق هستم و اگر عنایت الهی و یادآوری سردار مالکی نبود شاید به این زودی متوجه آن نمی‌شدم. سردار بزرگ ما آقای مالکی بعد از آن همه افتخار و سرداری، به حضورش در گردان قاسم می‌بالد و من با شرمندگی تمام و فقط به دلیل عدم وارستگی، عدم تهذیب، و .... به آن پشت پا می‌زنم و عزیزترین دوست و برادرم را با عیب بزرگی که خودم دارم متهم می‌کنم.

ناصر عزیز

از همین‌جا و در حضور همه افرادی که شاهد اتهام‌زنی من به شما بوده‌اند، اعلام می‌کنم: در مورد شما عزیز خطا کرده‌ام، خودم دچار مطلق‌گرایی هستم، خودم نتوانستم خوبی‌های دکتر جلیلی را ببینم، خودم جمله‌ی معمولی شما را به نادرستی تفسیر کردم، خودم طوری برخورد کردم که گویا مهندس موسوی یا دکتر روحانی بی‌عیب و نقص هستند و ... خلاصه جوالدوز را در چشم خود ندیدم ولی به عزیزترین دوست و برادرم نسبت دادم.

ناصر عزیز

رفاقت ما ارزان بدست نیامده که با این ناپختگی از سوی من از بین برود؛ فرشته‌هایی چون حمید، صابر، حسن، اسماعیل و بزرگانی چون رضا، حسین، مهدی و دیگران در اصل پیوند و تداوم آن حضور داشته‌اند. البته خطای من به حدی بزرگ است که نمی‌توانم ادعایی در مورد رفاقت داشته باشم ولی مثل محمد مالکی به حضورم در گردان حضرت قاسم و همراهی با شما بزرگان افتخار می‌کنم. گفت و شنود به تاسی از شما و پروانه مهاجرت تاسیس شد و به این امر افتخار می‌کند و اگر سبب رنجش خاطر شما عزیز گشته جز پوزش و دعای خیر دست‌مایه‌ای ندارد. امیدوارم همین مقدار، اندکی از اندوه شما کاسته باشد. و باز امیدوارم که چرخ پروانه مهاجر بچرخد.

همین‌جا نکته‌ای برای دوستان جوانتر عرض کنم: شاید باور نکنید ولی از لحظه‌ای که تصمیم گرفتم (از جمله همین حالا) به این خطای خودم، آن هم به صورت علنی، اعتراف کنم، مدام تحت این وسوسه هستم که همین اعتراف سبب خواهد شد پیش این جوانان محبوبتر شوی! (مثلاً جوانترها با خواندن این سخنان با خود خواهند گفت: آفرین به این هاتف، عجب روحیه ای دارد و ...)  پس نگران نباش و اعتراف کن چیزی از تو کم نمی‌شود بلکه محبوبتر هم می‌شوی!

ناصر عزیز

از بابت هر سخن یا عبارتی که از جانب دوستان آشنا یا ناشناس، با نام مستعار یا بدون آن، گفته شده و آن سخنان به دلیل موضع‌گیری خام من بوده عذرخواهی می‌کنم و خواهش می‌کنم به حرمت همان شهدایی که زینت بخش وبلاگت هستند، پروانه مهاجر را تعطیل نکن.

بنده فعلاً مشغول نفس سرکش و فریبکار خودم هستم، دعا کنید در این ماه پیامبر و با همان مناجات شعبانیه که امسال هنوز یکبار هم آن را نخوانده‌ام، و در ماه خدا، توفیق کنترل آن را پیدا کنم.

از دوستان عزیز هم خواهش می‌کنم، فعلاً با دعا مرا در این مسیر یاری کنند تا به امید خدا در فرصتی دیگر شاید بتوانم به نحو بهتر در خدمت دوستان باشم.

الهی هب لی کمال الانقطاع الیک