اندر حکایت جاه طلبان
آن یکی میبود در شهری امیر / اهل آن شهرش همه فرمانپذیر
امر او نافذ چو سلطان ارسلان / حکم او قاطع چو تیغ ایلخان
روزگاری اندر آنجا حکمران / حکم او بر پیر و بر بُرنا روان
از حکومت عاقبت معزول شد / بود آکل، بعد از آن ماکول شد
خاست از ایوان و در محراب شد / آتش سوزنده بود و آب شد
دست زد در دامنِ ورد و دعا / روز و شب در توبه از ظلم و خطا
در عمل عامل، یزید ثانی است / عزل چون شد زاهدِ گیلانی است
حاکم منصوب زهر ارقم است / چون شود معزول، موم و مرهم است
حاکم معزول نورِ دیدههاست / هر فقیری را رفیق و آشناست
میر معزول آنچه اوراد و دعا / خواند اندر مسجد و محرابها
هیچ سودی وِرد روز و شب نکرد / بازگشتی سوی او منصب نکرد
شوق فرمان از دو چشمش خواب برد / غفلت و اهمالش از دل تاب برد
مَبرَزی اندر میان آن شهر داشت / هرکس آنجا از تقاضا بهر داشت
رفت امیر و بر در مبرز نشست / سی چهل ابریق گِل آورد دست
چید آنها را به صد برگ و نوا / شد امیر مبرز و فرمانروا
هر که ابریقی زجا برداشتی / او لوای امر و نهی انباشتی
این یکی بگذار و بردار آن دگر / آن دگر برداشت، زآن هم درگذر
هین مرو زین راه و از آن راه رو / نشکنی ابریق، از آن غافل مشو
ای در این مبرز تو آن ابریقدار / دست از این ابریق و این مبرز بدار
رو به شهر خویش، آنجا شاه باش / صاحب تاج و نگین و گاه باش
ملا احمد نراقی، مثنوی طاقدیس، ص223، بیتهای 4805 ـ 4826