نسبت دین و مدرنیته
چهار موضع در باره نسبت دین و مدرنیته قابل تصور است:
الف) پذیرش دین و انکار مدرنیته(افراط)
ب) پذیرش محوریت دین و استفاده از محاسن مدرنیته
ج) پذیرش محوریت مدرنیته و سازگار کردن دین با مدرنیته
د) پذیرش مدرنیته و انکار دین(تفریط)
تکلیف دو موضع الف و د روشن است؛ افرادی که به یکی از این دو موضع باور دارند با نگرش دو قطبی به رابطه دین و مدرنیته مینگرند و لذا چارهای نمیبینند جز اینکه یکی از آنها را برگزیده و دیگری را رها سازند. گروه الف دینداران متعصبی هستند که جانب دین را میگیرند و با هرگونه تحول و پیشرفتی که در دنیای مدرن رخ داده مخالفت میکنند. و گروه د افرادی هستند که شیفته پیشرفتهای غربی شده و از هر گونه امر سنتی از جمله دین و اعتقاد دینی گریزان هستند. بدون اشاره به مبانی، دلایل و روشهای این دو دسته میتوان از آنها عبور کرد زیرا هر دو گروه واقعیتهای فراوانی را نادیده میگیرند و از اینرو فقط میتوانند افرادی را جذب کنند که افراطی بوده و از شناخت نسبی نسبت به واقعیتهای عالم محروم هستند.
دسته ج افرادی هستند که به شدت تحت تاثیر آموزههای غربی قرار گرفتهاند ولی دینگریز نیستند لذا میخواهند باورهای دینی خود را با آموزههای غربی هماهنگ کنند؛ نتیجه این نگرش این است که ظاهری از آموزههای دینی حفظ میشود ولی نگرشها و گرایشهای وحیانی و غیرسکولار دین به نفع آموزههای غربی کنار گذاشته میشوند.
دسته ب افرادی هستند که عمیقاً به آموزههای دینی و کارآمدی این آموزهها باور دارند و در عین حال از خود دین آموختهاند که نباید به واقعیتهای عالم بشری بیتفاوت باشند. مسلماً مدرنیته یکی از مهمترین واقعیتهای چند سده اخیر است از اینرو دسته ب با وجود اعتقاد راسخ به حقانیت و کارآمدی آموزههای دینی به مواجهه و شناخت عالم جدید اهتمام میورزند.
دلایل رجحان موضع دوم (دسته ب)
خاتمیت
پیامبر اسلام آخرین پیامبر است (خاتم النبیین؛ احزاب/40) یعنی بعد از ایشان دیگر پیامبری نخواهد آمد. یکی از پیامدهای مهم این آموزه (خاتمیت دین اسلام) این است که این دین نه محدود به جغرافیای جزیرةالعرب و نه محدود به قرن هفتم میلادی است بلکه برای همه ملتها از صدر بعثت تا روز قیامت نازل شده است. گفتن این سخن آسان است ولی اگر کسی با تاریخ تحول ملتها در طول زمان (به عنوان مثال رنسانس در غرب) آشنا باشد میداند که ادعای خاتمیت ادعای بسیار بزرگی است. یعنی یک دین ادعا دارد که ظرفیت هدایت بشر در دورانهای مختلف را دارد. پرواضح است که خاتمیت در مواجهه با تحولات بشری معنا پیدا میکند والا اگر دین نخواهد یا نتواند با تحولات بشری تعامل داشته باشد تفاوتی بین دین خاتم با سایر ادیان نخواهد بود و اساساً دلیلی برای تجدید نبوتها متصور نخواهد بود. پس دین خاتم یعنی دینی که بیشتر و بهتر از سایر ادیان میتواند با تحولات علمی، اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی و اجتماعی بشر تعامل پیدا کند و در این تعامل برای همه نسلها با تمام اختلافات آنها مایه هدایت داشته باشد. این اختلافات گاه در حد تعارض با خود دین پیش میرود. بنابراین دین خاتم باید ظرفیت اجتهاد مبنائی داشته باشد تا این قبیل تعارضها را حل کند و جایگاه هدایتگری خود را نسبت به همین تحولات نیز بدست آورد. این نگاه به دین خاتم، مستلزم تعامل و دیالکتیک مستمر متن دین با تحولات بشری در زمینههای مختلف است.
جایگاه عقل و دین در خلقت
پیشفرض ادعای کسانی که به تغایر کامل دین و دنیای غرب باور دارند این است که بین دین و عقل (مبنای دنیای غرب) تنافر وجود دارد؛ ولی پرواضح است که هر دو مخلوق خداوند هستند عقل مخلوق تکوینی و دین مخلوق تشریعی است. پس علیالاصول نباید تنافر ذاتی بین آنها وجود داشته باشد. و البته عدم تضاد ذاتی بین عقل و دین موجب اینهمانی آنها نمیشود. یعنی کارکرد عقل باید غیر از کارکرد دین باشد والا باید به بیهوده بودن یکی از این مخلوقات الهی قائل شویم در حالیکه ما انسانهای عاقل از انجام کار بیهوده اجتناب میکنیم بنابراین خالق انسان و عقل که حکیم است، به طریق اولی از انجام کار عبث پرهیز میکند. بدینترتیب باید بپذیریم که عقل و دین نمیتوانند رسالت همدیگر را به عهده بگیرند؛ یعنی عقل کار دین را نمیکند و دین نیز نمیتواند کار عقل را بکند. بنابراین عقل و دین به همدیگر محتاج هستند و کار همدیگر را تکمیل میکنند. با این وصف میتوان نتیجه گرفت که دین مدام در انتظار عقل و دستاوردهای آن است تا ضمن اصلاح و هدایت این دستاوردها، دفینههای خودش را به میزان رشد عقل بشری در خدمت جامعه بشری قرار دهد و عقل نیز به وضوح درک میکند که در ساحت مطلق و بینهایت کاربردی ندارد و لذا در این ساحت محتاج دین است. خلاصه اینکه اگر به جایگاه عقل و دین در خلقت توجه کنیم، معلوم میشود که دین در همه دورانها از جمله در زمان حاضر باید به شناخت تمدن غربی مبادرت ورزد تا از این طریق گنجینههای نهفته خودش را بالفعل سازد و این یعنی تاییدی دیگر بر موضع دوم(ب).
علامه و استاد
دو دلیل پیشگفته رویکرد پیشین و کلی داشتند؛ اینک به یک دلیل پسین و مصداقی اشاره میکنیم. علامه طباطبائی و استاد مطهری دو نفر از دانشمندانی هستند که در دوره معاصر و به دلیل اهمیت پاسخگوئی به شبهات فرهنگ غرب به ویژه مارکسیسم، به مطالعه عمیق این فرهنگ و چالش با آن پرداختند. این چالش یک فایده عظیم در پی داشته است: آنها به خوبی توانستهاند از عهده شناخت مارکسیسم به طور خاص و فلسفه غرب به طور عام تا حد ممکن برآیند و متوجه اشکالات و سوالات بنیادین غرب بشوند. اشکالاتی چون حدود و ثغور معرفت معتبر، اهمیت محیط و طبقه در گرایشها و بینشها، نفی علیت و جوهر، اهمیت دیالکتیک و ... . روشن است که این قبیل اشکالات با این رویکرد جدید سابقهای در سنت فلسفی ما نداشته است بنابراین علامه و استاد ناگزیر بودهاند به بازشناسی سنت دینی و فلسفی خودمان بپردازند یعنی با نگاه جدیدی به سراغ متون دینی و فلسفی رفتهاند و در پی همین مراجعه اجتهادی، موفق شدهاند مبانی و اصول جدیدی را در همین متون دینی و فلسفی بیابند که پیش از آن نمییافتند. از اینرو نه تنها توانستند به شبهات مارکسیسم و فلسفه غرب تا حد ممکن به خوبی پاسخ دهند بلکه به کشف مبانی و اصول جدیدی در متون سنتی نائل شدند اصولی چون اهمیت معرفتشناسی، انسانشناسی، زبانشناسی، اصالت جامعه، اهمیت اعتبار، حقوق بشر، نظام سیاسی و ... . از همین روست که آثار این دو بزرگوار از استحکام و روزآمدی خاصی برخوردار بوده و با زبان روز به نگارش درآمدهاند. و همین امر سبب شده تا جامعه علمی و مردم حقجو از آثار ایشان استقبال کمنظیری به عمل آورند و جالبتر اینکه هنوز هم از شدت این استقبال، با وجود گذشت بیش از سه دهه از درگذشت علامه و شهادت استاد کاسته نشده است. بنابراین شناخت دنیای غرب، ضرورتی اجتنابناپذیر است.
ضرورت استفاده از تجارب دیگران (فناوری)
همچنانکه گذشت عقل یک مخلوق الهی است و انسانها در زمانها و مکانهای مختلف از این موهبت الهی بهره میبرند و محصولات جدیدی کشف میکنند. همین اختلافات بشری مستلزم محصولات مختلف است که اکتساب مجدد آنها نه ممکن است و نه مطلوب. بنابراین نباید به دنبال تکرار تجربیات عظیم دیگران باشیم بلکه باید آن تجربیات را یاد بگیریم و محسنات آنها را به کار بندیم و گامی فراتر از آنها برداریم. این موضوع صرفاً جنبه تئوریک و استحبابی ندارد بلکه از جنبه مصداقی و اجتنابناپذیر نیز برخوردار است. به عنوان نمونه کافیست نگاهی به فناوری غرب در حوزههای مختلف زندگی بشر بیافکنیم. زندگی امروز ما غرق در محصولات فناوری است. محصولات ترابری چون دوچرخه، موتورسیکلت، خودرو، کشتی، هواپیما و ...، محصولات نظامی چون موشک، رادار، زیردریایی، تانک، مین، خمپاره و ...، محصولات مخابراتی چون تلفن، ماهواره، اینترنت، موبایل، رادیو، تلویزیون و ...، محصولات سیاسی چون تفکیک قوا، انتخابات، حقوق بشر، مردمسالاری و ...، محصولات اقتصادی چون بانک، بیمه، گمرک، بورس و ...، محصولات پزشکی چون دستگاههای مربوط به جراحیها، آزمایشها، عکسبرداریها، ارتوپدیها، شیمیدرمانیها و ... . ناگفته پیداست که از یکسو گریزی از این محصولات فناوری نداریم و از سوی دیگر این محصولات مولود فرهنگ و علم غربی هستند. بنابراین باید علم و تمدن غربی را بیاموزیم تا ضمن فراگیری روشهای ساخت این محصولات، خودمان را نسبت به آثار زیانبار فرهنگی و اجتماعی محصولاتی که گرانبار از فرهنگ ویژه غرب هستند واکسینه کنیم.
دنیای رقابت
ضرورت مصداقی و اجتنابناپذیر دیگر برای آشنائی با فرهنگ و علم غرب این است که جامعه بشری یک جامعه جزیرهای و جداجدا نیست بلکه از بعد سیاسی و حتی فرهنگی یک جامعه واحد بشمار میرود که دولتهای قدرتمند غربی در صدد تحمیل قدرت و فرهنگ خود بر دیگران هستند و برای این منظور از هیچ تلاشی فروگذار نیستند. این فضا برای جمهوری اسلامی ایران ملموستر و مضاعفتر شده است چون از یکسو نظام سوسیالیستی شوروی سابق فروپاشیده و از سوی دیگر ایران بعد از 36 سال که از انفلاب میگذرد، نه تنها از آرمان استقلال و آزادی خود کوتاه نیامده بلکه برخی از کشورهای منطقه و جهان را نیز با خود همراه کرده است. نظام استکباری تمام روشها و اهرمهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی خود را بکار گرفته تا انقلاب ایران را محدود و خنثی کند. بنابراین ما در یک جنگ تمامعیار با نظام استکباری قرار داریم. لازمه جنگ و رقابت این است که دو رقیب باید نسبت به همدیگر از اطلاع کافی برخوردار باشند یعنی امکانات، روشها، تاکتیکها، نقاط قوت و ضعف طرف مقابل را بشناسند و حتی حرکتهای احتمالی طرف مقابل را در آینده پیشبینی کنند. در این جهان رقابت، هر طرف که از قدرت شناخت طرف مقابل و خنثی کردن نقشههای وی و حتی در دست گرفتن ابتکار عمل غافل باشد محکوم به شکست است. درست مانند دو تیم فوتبال که نه تنها باید از تمام فنون، تاکتیکها، امکانات و ظرفیتهای تیم مقابل با خبر باشند بلکه برای شکست رقیب باید آمادگیهای لازم و ترفندهای جدید را در آستین داشته باشند. گفتنی است که پارهای مهارتهای عالی نیز در ضمن درگیری با تیم مقابل حاصل میشود.
بدینترتیب میتوان دلایل پیشگفته را برای لزوم آشنائی با علم و فرهنگ غرب در موارد زیر خلاصه کرد:
1/ خاتمیت
2/ بیهوده نبودن آفرینش جداگانه عقل و دین
3/ رویکرد علامه طباطبائی و استاد مطهری
4/ فناوری
5/ رقابت