متقی ترین مردم از نظر پیامبر(ص)

پیامبر اکرم(ص) می فرماید:

اتقی الناس من قال الحق فیما له و علیه

متقی ترین مردم کسی است که حقیقت را بگوید، خواه به سود او باشد یا زیان او

حدیث ۴۳ از نهج الفصاحة

مثنوی افشین علاء

عمریست برضریح شما گریه کرده‌ایم / جز گریه در عزای امامان چه کرده‌ایم؟

بس روضه‌ها شنیده و از حال رفته‌ایم / عمری زچاه کوفه به گودال رفته‌ایم

تصویر ما ز حضرت خیرالنسا چه بود؟ / جز پهلوی شکسته و جز بازوی کبود

درمانده‌ایم حیدر کرار ما کجاست؟ / ما تشنه مانده‌ایم، علمدار ما کجاست؟

یاد حسین‌ (ع)، گم شده در یاحسین‌ ما / مسلم غریب مانده نه در کوفه، بین ما

جان‌ها چرا تهی ز تظاهر نمی‌شود؟ / از ما چرا دوباره یکی حر نمی‌شود؟

ما رهزن خودیم چه باک از حرامیان / زینب اسیر ماست، نه در بند شامیان

این کودکان غمزده این نسل بی‌نشان / طفلان مسلمند که سر می‌بریم‌شان

این‌ها رقیه‌اند به ویرانه‌ها مقیم / این‌ها سکینه‌اند گرفتار یاس و بیم

این نسل بی‌پناه به تردید مبتلا / تنها‌ترند یا که اسیران کربلا؟

درس ریا به مدرسه آموختیم‌شان / آتش به خیمه‌ها زده و سوختیم‌شان

با منکرات مونس و مالوف گشته‌اند / اینان ز بس که امر به معروف گشته‌اند

ای آمران، صلاح شما در خموشی است / با مردمی که کلیه‌هاشان فروشی است

بس جان ملول گشت و بسی سینه مشمئز / از واعظان بی‌عمل غیرمتعظ

از پینه بر جبین و به جیب اسکناس‌ها / بگذشتن از فلک‌، رقم اختلاس‌ها

از حقه در نهان و عیان گفتن دروغ / از هشت سال امام زمان (عج) گفتن دروغ

ما زائر توایم ولی بار ماست کج / بر ما ببخش این‌همه یا ثامن الحجج (ع)

تبریک ماه ربیع

حلول ماه ربیع الاول

بر همه مومنین و مسلمین

تبریک و تهنیت باد

آفت دین از زبان پیامبر (ص)

پیامبر اکرم(ص) می فرماید:

آفةالدین ثلاثة: فقیه فاجر، امام جائر و مجتهد جاهل

آفت دین سه چیز است: فقیه بدکردار، زمامدار بیدادگر و تلاشگر نادان

نهج الفصاحة، ص۲۸

تسلیت پایان صفر

رحلت جانگداز پیامبر رحمت(ص)

و شهادت امام حسن مجتبی(ع) و امام رضا(ع)

بر جمیع مسلمین تسلیت باد

خاصیت عشق، نابینائی و ناشنوائی است!

حضرت علی(ع) می فرماید:

من عشق شیئا اعشی بصره و امرض قلبه

فهو ینظر بعین غیرصحیحة و یسمع باذن غیرسمیعة

هرکس به چیزی عشق بورزد عشق دیدگانش را کور و دلش را بیمار می سازد

دیگر نه چشمش نیک می بیند و نه گوشش نیک می شنود

فرازی از خطبه ۱۰۸ نهج البلاغه

"اشتباه" یک امر انسانی است

ظاهرا یکی از دلایل نقدناپذیری ما این است که در طول تاریخ دور و نزدیک، این آموزه در پستوی ذهن ما جا خشک کرده که «انسان نباید خطا کند!!!» این سخن به عنوان توصیه ارزشی و روشی سخن درستی است ولی نباید سبب این توصیف از انسان گردد که انسان خطا نمی‌کند؛ به بیان دیگر، خطا و اشتباه از ویژگی‌های انسانی است و انسان را از عالم فرشتگان جدا می‌کند. انسان آزاد و مختار آفریده شده و لازمه آزادی این است که فرد امکان انتخاب و لذا امکان اشتباه داشته باشد. امکان خطا، یک امکان محض و فلسفی نیست، بلکه امیال فردی ـ مانند پیروی از هوای نفس، ظن و گمان، پیروی از سنتها و بزرگان ـ که مورد هشدار قرآن کریم نیز قرار گرفته است از یکسو و شرایط محیطی ـ مانند تعلیم و تربیت، رسانه ها، جو احتماعی، پیچیدگی شرایط و ... ـ از سوی دیگر سبب می‌شود که فرد به آسانی دچار اشتباه گردد.

با این وصف، می‌توان گفت ارتکاب خطا و اشتباه از ما انسانها نه تنها امر عجیبی نیست بلکه بسیار طبیعی نیز هست. اگر از این زاویه به انسان نگاه کنیم یعنی انسان را موجودی ببینیم که به راحتی اشتباه می‌کند و یا دست‌کم خطا کردن برای او بسیار راحت‌تر از خطا نکردن است، در این‌صورت با پدیده اشتباه و خطا ـ چه از جانب خودمان و چه از جانب دیگران ـ مثل یک امر غیرعادی و یا لااقل غیرانسانی برخورد نمی‌کنیم بلکه با اشتباهات به عنوان یک امر انسانی مواجه می‌شویم. مواجهه با اشتباه به عنوان یک امر انسانی به معنای درست بودن آن خطا نیست چون عنوان اشتباه را با خود یدک می‌کشد، بلکه بدین معناست که خود فردی که مرتکب اشتباه شده و اطرافیان وی، با یک پدیده بی‌سابقه مواجه نیستند؛ ولی آن فرد مرتکب باید آن را اصلاح نماید.

اگر با این عینک به امر خطا یا اشتباه نگاه کنیم، پدیده عذرخواهی نیز یک امر طبیعی بوده و سبب کسر شأن افراد نمی‌شود. ناگفته پیداست که پدیده عذرخواهی دست‌کم در فرهنگ معاصر ما به یکی از پدیده‌های کمیاب و دشوار تبدیل شده و افراد حاضر نیستند به این سادگی تن به عذرخواهی بدهند (بلکه حاضرند دعوا بکنند ولی عذرخواهی نکنند) چون آن را سبب پررو شدن طرف مقابل و کسر شأن خود می‌دانند؛ و باز پیداست که همین روحیه (عذرخواهی نکردن افراد) موجبات پیدایش و تعمیق بسیاری از سوءتفاهم‌ها، نزاع‌ها، دشمنی‌ها و حتی کینه‌ها را فراهم ساخته است.

حال اگر بروز اشتباه از افراد مختلف را طبیعی بدانیم، بروز عذرخواهی از جانب آن افراد را نیز طبیعی خواهیم دانست؛ اگر بزرگان و اطرافیان به محض ارتکاب یک خطا پوزش بطلبند و این امر نه تنها سبب کسر شأن آنها نگردد بلکه موجب بالا رفتن احترام آنها پیش دیگران گردد، در این‌صورت جوانان و کودکان نیز به این سمت حرکت خواهند کرد.

از جمله فواید انسانی دیدن دو امر اشتباه و عذرخواهی می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

فرد خاطی دچار پنهان‌کاری و نفاق نمی‌گردد

فرد خاطی دچار روان‌پریشی نمی‌شود

پذیرش خطا به راحتی صورت می‌گیرد

پذیرش انتقاد دشوار نخواهد بود

اصلاح خطا آسان خواهد بود

 یادآوری دو نکته:

ـ از تفکیک بین بزرگی و کوچکی اشتباه و تفکیک بین اشتباه فردی(حق‌الله) و جمعی(حق‌الناس) و تفکیک بین اشتباه دینی و غیردینی نباید غفلت کنیم.

ـ همه یکسان نیستند و لذا عده‌ای از این عذرخواهی دیگران سوءاستفاده می‌کنند.

اگر دین ندارید، آزاده باشید!

امام حسین(ع) روز عاشوراء خطاب به یزیدیان:

یا شیعة آل ابی سفیان

ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد

فکونوا احرارا فی دنیاکم

ای پیروان خاندان ابوسفیان!

اگر دین ندارید و از قیامت نمی هراسید،

(لااقل) در دنیایتان آزاده باشید

پیاده روی زائران در اربعین

محمدحسین نجاتی: سرزمین عراق بهشت نشانه‌شناسی فرهنگی و انسان‌شناسی در دل تاریخ شیعه است. برای لحظات کوتاهی تصور کنید، از سال‌های کودکی تا به امروز، کمتر ایرانی وجود دارد که از زبان واعظان و نوحه‌خوانان، تصاویری از این سرزمین را در واقعه عاشورا در ذهن خود نداشته باشد. وسعت این تصاویر به حدی است که بی‌اعتقاد‌ترین افراد نیز تصاویری از عاشورا و قیام امام‌حسین در ذهن خود دارند. با این تفاوت که این تصاویر در ذهن معتقدان جایی امن دارد و محلی است برای تذهیب روح دردمند انسانی. سرزمین عراق لبریز از نشانه‌هایی است که سال‌ها، شیعیان در اقصی‌نقاط جهان، در دل مجالس عزاداری امام‌حسین(ع)، آنها را در جایی امن در ذهن خود ثبت کرده‌اند. واعظان و نوحه‌خوانان، از رود فرات می‌گویند. رودی که می‌گویند چون آب را به مشام کودکان امام‌حسین(ع) نرساند، شرمسار است و موجی ندارد. از زمین داغ نینوا که خون ثارالله به آن حرمت داده است، از صحراهای بی‌آب‌وعلف عراق و از نخل‌هایی که ایستاده می‌میرند. از شهر کوفه، از شهر کربلا، از آستان و حرم امام‌حسین‌(ع) و حضرت ابالفضل(س) و مسیری طولانی از دمشق تا کربلا که کاروان فرزندان و خویشاوندان امام‌حسین(ع) با پای پیاده از آن سرزمین پس از واقعه عاشورا رفتند و سال بعد دوباره بازگشتند. همه این تصاویر در گوشه‌ای از ذهن شیعیان جهان وجود دارد. همین می‌شود که وقتی پا در سرزمین عراق می‌گذارند، با حجم بزرگی از تصاویر واقعی مواجه می‌شوند و همه تصاویری که در ذهن خود ساخته‌اند را به عینه می‌بینند و این سرزمین برایشان تبدیل به سرزمینی مقدس می‌شود و آن را با هیچ نقطه از جهان معاوضه نمی‌کنند. این روزها خطوط هوایی و زمینی شیعیان، به شهر نجف ختم می‌شوند؛ شهری که حالا سرآغاز بزرگ‌ترین اجتماع شیعیان در جهان است و آیین‌های رنگارنگ عزاداری شیعیان را یک‌رنگ می‌کند و میلیون‌ها عزادار حسینی را با پای پیاده به سمت کربلا بدرقه می‌کند. در کنار این مقدمه باید اشاره کرد که در جامعه‌شناسی دین، همواره تاکید شده که هیچ جامعه شناخته‌شده‌ای نیست که در آن نوعی از دین وجود نداشته باشد. دین در بسیاری از جوامع جزو بنیادی و اساسی از فرهنگ است که هنجارآفرینی و نقش‌آفرینی مهمی در حیات اجتماعی انسان ایفا می‌کند. دین، ترکیبی از باورها و اعمال است. مراسم و مناسک از اعمال دینی است که بخش گسترده‌ای از کنش‌های اجتماعـی ما را شکل می‌دهند. تـنوع، گستردگی، پـویایی، تاثیر فـرازمـان و مکان، از جمله ویژگی‌های مراسم و مناسک دینی است که در فرهنگ جامعه ما نیز مشهود است؛ ولی آنچه مراسم و مناسک را در حیات اجتماعی جامعه ما از دیگر جوامع متمایز می‌سازد، نه وجود مراسم و مناسک، بلکه ویژگی‌هایی از جمله گستردگی، تنوع، قدمت، تداول، تاثیرگذاری، هنجارآفرینی و نقش‌آفرینی آنها در کنش‌های فردی و اجتماعی و... است. همین مساله را می‌توان در یکی از جذاب‌ترین و بزرگ‌ترین اجتماعات شیعیان جهان تحلیل کرد. این روزها همزمان با ایام اربعین حسینی میلیون‌ها شیعه از اقصی‌نقاط جهان با پای پیاده رهسپار شهر کربلا هستند. در این گزارش سعی شده است، با توجه به تجربه حضور نگارنده در ایام اربعین حسینی در کربلای معلی و همراهی با کاروان‌های پیاده‌روی در سال‌های گذشته، نشانه‌هایی از مردم‌شناسی شیعیان حاضر در این اجتماع بزرگ مطرح شود.
چرا زایران در ایام اربعین پیاده به سمت نجف می‌روند؟
تاریخ شیعه در ایران و جهان، به‌شدت وابسته به روایت‌هایی از امامان شیعه است. روایت‌هایی که در بسیاری از موارد مبنای کنش‌های اجتماعی شیعیان قرار می‌گیرد. همچنین تداوم مراسم و مناسک دینی هم از جمله مسایلی است که به زعم بزرگان دینی مبنای بقای دین در گذر زمان است. در رابطه با دلایل پیاده‌روی شیعیان در این ایام هم روایت‌های متعددی از امامان شیعه باقی مانده است،[1] هم روایت‌هایی تاریخی که مبنای اجرای مناسک و مراسم دینی می‌شوند و هم قدم‌هایی گره‌خورده با عرفان و سلوک عاشورایی. روایت‌های تاریخی دراین‌باره می‌گویند: «اهل‌بیت علیهم‌السلام پس از شام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهی جاده عراق و مدینه رسیدند، چون به این مکان رسیدند، از امیر کاروان خواستند تا آنان را به کربلا ببرد و او آنان را به سوی کربلا حرکت داد، چون به کربلا رسیدند، جابربن‌عبدالله انصاری[2] را دیدند که با تنی چند از بنی‌هاشم و خاندان پیامبر برای زیارت حسین علیه‌السلام آمده بودند، همزمان با آنان به کربلا وارد شدند و سخت گریستند و ناله و زاری کردند و بر صورت خود سیلی زده و ناله‌های جانسوز سر دادند و زنان روستاهای مجاور نیز به آنان پیوستند»[3] همین روایت مبنای محکمی برای پیاده‌روی روز اربعین است. بر همین اساس شیعیان برای زنده نگاه‌داشتن سختی‌ها و مصایبی که به کاروان اهل بیت امام‌حسین(ع) وارد شده است و همچنین به دلیل فضیلت‌هایی که این نوع زیارت برای آنان دارد، پا در این مسیر می‌گذارند.
چرا زایران پیاده‌روی خود را از نجف آغاز می‌کنند؟
در عراق با توجه به ته‌مانده‌های فرهنگ زندگی قبیله‌ای عشیره‌ای رسم است که مردمان برای کارهای بزرگ خود از بزرگان قبیله خود رخصت می‌گیرند. این فرهنگ تا آنجایی پیش می‌رود که مردم در عزاداری اربعین ابتدا به حرم امام‌علی(ع) می‌روند. شیعیان عراق، امام علی(ع) را صاحب عزای فرزند خود می‌دانند. پیاده وارد حرم می‌شوند. در صحن حرم فردی جلو می‌ایستد، با صدای بلند زیارت‌نامه می‌خواند، دیگران آهسته زمزمه می‌کنند و از حضرت رخصت می‌گیرند. در ادامه خود را به خروجی نجف یعنی جایی در نزدیکی‌های قبرستان «وادی‌السلام» (جایی که به باور مردمان عراق محل پهلوگرفتن کشتی نوح است) پیاده‌روی خود را آغاز می‌کنند. فاصله نجف تا کربلا 80 کیلومتر است و طبق زمان‌بندی، زایران سه روز در مسیر هستند. نشانه‌های آنها برای پیاده‌روی، تیر‌های برق وسط جاده است. 1452 تیر برق. بیتوته اول در حسینیه‌ها و خانه‌های مردم فقیر و روستایی در حدفاصل تیر‌های برق شماره 450 تا 500 است. بیتوته شب دوم در حدفاصل تیر‌های شماره 950 تا هزار است و شب آخر نیز وقتی به تیر برق شماره 1452 می‌رسند گنبد حرم حضرت ابالفضل‌العباس را به چشم می‌بینند.
خدمات مردمی در طول مسیر از ماساژ پا تا قیمه نجفی
آنچه مسیر پیاده‌روی را برای زایران جذاب و دارای کنش‌های اجتماعی همچون گستردگی، تنوع، قدمت، تداول، تاثیرگذاری، هنجارآفرینی و نقش‌آفرینی می‌کند، خدمات مردمی است که در طول مسیر به زایران ارایه می‌شوند. مسیر نجف تا کربلا لبریز است از روستاها و شهرهای کوچکی که مردمان آن در این ایام، حسینیه‌های خود را به لب جاده می‌آورند؛ شهرهایی چون حیدریه تا هندیه، حله، طویریج و... که همگی به دنبال میزبانی مردمان هستند. در این میان خدماتی که بیش از همه برای مردم ایران جذاب است، چایی‌های غلیظ و پرشکر عراقی، قیمه نجفی، ایستگاه‌های ماساژ پا، حسینیه‌هایی با حیاط‌های بزرگ برای بیتوته شبانه، ایستگاه‌های تعمیر کفش و دمپایی و... است. همچنین انواع پذیرایی صبحانه، ناهار و شام. طبیعتا در این حالت حق انتخاب با شماست که از کدام چادر چه چیزی را برای ناهار یا شام انتخاب می‌کنید! مثلا ممکن است جایی به اصرار، شما را دعوت به قیمه نجفی کنند و چادری دیگر آبگوشت پخته باشد یا حتی در ایستگاهی برای صرف ساندویچ فلافل توقف کنید! حتی تنور هم در کنار راه یافت می‌شود و همان‌جا مشغول پخت نان هستند! انواع طعام از ماهی تا انواع ساندویچ و خورشت را می‌توانید در طول مسیر میل کنید. محل خواب و استراحت هم مهیاست. بعضی از موکب‌ها طوری شرایط موکب را طراحی کرده‌اند که محل استراحت زایرین باشد. در این موکب‌ها پتو و بالش و سایر ملزومات یافت می‌شود و معمولا در هر ساعتی عده‌ای در این موکب‌ها مشغول استراحت هستند. همچنین برخی از موکب‌ها دست به نو‌آوری زدند و خدماتی به مردم ارایه می‌کنند که ممکن است مورد نیازشان باشد مثلا موکب‌هایی هستند که خیاط در آنها نشسته و با نخ و سوزن و چرخ خیاطی آماده است تا مشکل لباس یا کیف دستی شما را برطرف کند، در موکب‌هایی کفاش نشسته، در موکب‌هایی برخی با تلفنی در دست التماس می‌کنند که از تلفن آنها استفاده کنید و با هر جای دنیا که می‌خواهید تماس بگیرید.
یکرنگی شیعیان رنگارنگ
شکوه عزاداری اربعین حسینی در کربلا یکرنگی آن است. شیعیان وقتی به کربلا می‌رسند، یک‌رنگ، بدون لهجه و با یک‌صدا عزاداری می‌کنند و صحنه‌هایی بدیع از بزرگ‌ترین اجتماع شیعیان جهان را خلق می‌کنند.

پی‌نوشت‌ها:
1ـ کسی که به قصد زیارت امام‌حسین(ع) از منزلش خارج شود اگر پیاده باشد، خداوند بابت هر قدمی که برای زیارت اباعبدالله برمی‌دارد، یک حسنه می‌نویسد و یک سیئه از او محو می‌کند. وقتی که به حرم می‌رسد، خداوند او را جزو صالحین برگزیده می‌نویسد. وقتی مناسک او تمام شد، خداوند نام او را جزو فایزین می‌نویسد. وقتی می‌خواهد بازگردد یک فرشته الهی در مقابل او قرار می‌گیرد و می‌گوید: رسول خدا(ص) به شما سلام می‌رساند و پیغام می‌دهد(مژده می‌دهد): عملت را از سر بگیر که تمام گناهان گذشته‌ات بخشیده شده است (کامل الزیارات/ص132)

2ـ قمقام زخار. 579.
3ـ لهوف سیدبن‌طاووس.

 لینک خبر :  http://sharghdaily.ir/?News_Id=28478

بدترین دوستان!

حضرت علی (ع) می فرماید:

شر الاخوان من تُکلف له

بدترین دوستان کسی است که

بخاطر او دچار تکلف شویم

حکمت ۴۷۱ نهج البلاغه

متن پیغام گیر شعراء!

تا حالا هیچ فكر كردید اگه زمان شاعرای قدیمی تلفن و پیغام گیر وجود داشت، شاعرا واسه پیغام گیرشون چه متنی رو میذاشتن؟! .

پیغام گیر تلفن حافظ :

رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زان زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور
!


پیغام گیر تلفن سعدی :

از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم


پیغام گیر تلفن فردوسی :

نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب

پیغام گیر تلفن خیام :
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!


پیغام گیر تلفن مولانا :

بهر سماع از خانه ام رفتم برون، رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا، خندان شوم شادان شوم !
برگو به من پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم!


پیغام گیر تلفن بابا طاهر :

تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت
!


پیغام گیر تلفن منوچهری دامغانی :

از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!


پیغام گیر تلفن نیما (در خانه ای که در یوش بود) :

چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش


پیغام گیر تلفن نیما (در زمانی که در تهران زندگی می کرد) :

آی آدم ها!
كه اندرپشت خط
در انتظار پاسخی هستید !
یك نفر هم، اینك اندر خانه ی ما نیست!
كه پاسخ گوی الطاف شما باشد.
اگر با دست و پای دائم از چنگ فضای سرخ ناامنی
و این دریای تندوتیره و سنگین كه می دانید
رها گشتم
و سوی خانه برگشتم
سلامی گرم خواهم داد در پاسخ
محبت های بسیار عزیزان را...


پیغام گیر تلفن شاملو :

بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمیت
آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویم
تانگاه که توانستن سرودی است


پیغام گیر تلفن سایه :

ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان


پیغام گیر تلفن فروغ :

نیستم... نیستم... اما می آیم... می آیم... می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم. می آیم. می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد ...

پیغام گیر تلفن شاعران شعر نو :


افسوس می‌خورم
چون زنگ میزنی
من خانه نیستم که دهم پاسخ تو را
بعد از صدای بوق
برگو پیام خود
من زود می‌رسم
چشم انتظار باش
...


یاد سهراب سپهری بخیر آنکه تا لحظه خاموشی گفت :
تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم،
آرزویم همه سرسبزی توست ...
منبع:پرشین استار
این مطلب جالب توسط چیستای گرامی ارسال شده است

ایران هراسی / حمله به مِسی

1/ از دوستانی که نگران توافق ژنو هستند، ضمن اینکه این نگرانی را ارج می‌نهم، یک سوال دارم: به نظر شما چرا در این فرصت کم، اوباما مجبور شده بارها در کنگره و نشست‌های صهیونیستی توضیح دهد که در این توافق، امتیاز خاصی به ایران داده نشده است؟ مگر متن توافق‌نامه روشن نیست؟ چرا اوباما مدام در این باره مورد اتهام قرار گرفته است؟ و هر دفعه باید اطمینان دهد که هیچ امتیازی به ایران داده نشده؟!

با اینکه رسانه ملی این موضوع را بسیار پررنگ‌تر از همیشه طرح می‌کند، و تلاش می‌کند این عبارت رئیس جمهور آمریکا را برجسته کند که «تمام گزینه‌ها روی میز است» ولی حتی در ضمن گزارش بیست و سی نیز این جمله از جانب اوباما ترجمه شد که: «همه گزینه‌ها روی میز است اگر دیپلماسی به نتیجه نرسد!» و یا این جمله که چرخه غنی‌سازی برای ایران بومی شده و حذف کردن آن ممکن نیست» و یا این عبارت که «اگر می‌توانستم تمام پیچ و مهره‌های هسته‌ای ایران را از بین می‌بردم ولی امکان ندارد»

2/ حمله اهالی فوتبال به صفحه شخصی مسی در شبکه اجتماعی با این وسعت (به نقل اخبار بیش از ده هزار کامنت) بی‌سابقه است! تا جائی که من می‌دانم مسی یکی از محبوب‌ترین فوتبالیست‌های خارجی در بین فوتبال‌دوستان ایرانی است (مگر اینکه گفته شود دوستداران رئال این حمله‌ها را تدارک دیده‌اند که بعید است!) این پدیده را چگونه می‌توان توضیح داد؟! آیا محبت افراطی به مسی سبب شده که پس از هم‌گروه شدن ایران با آرژانتین، محبت خودشان را به این شکل توهین‌آمیز نشان دهند؟ آیا آن محبت افراطی، مسی را به یک بت شکست‌ناپذیر تبدیل کرده است؟ و حالا که تیم ملی خودمان قرار است با این اسطوره فوتبال مقابله کند و تردیدی در شکست خودمان نداریم! پس محبت خودمان را به صورت کامنت‌های بی‌ادبانه بروز می‌دهیم؟! در این‌صورت، آیا بهتر نبود هم در محبت خودمان به او افراط نمی‌کردیم و هم در این بت‌سازی که سبب این توهین‌ها شده پیش‌قدم نمی‌شدیم؟! آیا تمدن ایران‌زمین را اینگونه می‌خواهیم به دنیا نشان دهیم؟ گمان می‌کنید، مسی و سایر بینندگان این کامنت‌ها چه تصوری از ایران و ورزش‌دوستان ایران پیدا می‌کنند؟

3/ (دوستانی که حوصله‌شان سر رفته، توصیه می‌کنم بند 3 را نخوانند) آیا می‌توان ایران‌هراسی را که در دنیا تبلیغ می‌شود با مسی‌هراسی که خودمان برای خودمان ایجاد کرده‌ایم مقایسه کرد؟ می‌دانم قابل مقایسه نیستند؛ ولی از همین یک جهت مقایسه کنید! مسی در فوتبال امروز یک اسطوره است و همین امر سبب شده که محبوب بسیاری از فوتبال‌دوستان قرار گیرد ولی این محبت از حد گذشته و به عشقی تبدیل شده که در مراحلی سر از هراس و دشنام و ناسزا درمی‌آورد!

ایران‌هراسی نیز همین کار را می‌کند؛ 35 سال است که ترس از ایران را در منطقه و جهان تبلیغ می‌کنند و به سبب همین ترس، کشورهای منطقه را مسلح می‌کنند؛ کشوری مثل عربستان بعد از اینکه انقلاب ایران به ثمر رسید و موقعیت ژاندارم منطقه را برای آمریکا از دست داد و اتفاقا به رقیب آمریکا در منطقه تبدیل شد، تلاش کرد تا جایگاه آن ایران را برای خودش به دست آورد و تبدیل به ژاندارم منطقه گردد، این فرایند تا کنون ادامه داشته ولی با توافق اخیر ژنو، و ظهور علائم بهبودی در روابط ایران و آمریکا، کشوری چون عربستان بیش از همه نگران است، ظاهراً از ایران می‌ترسد و همین را (مثل اسرائیل) تبلیغ می‌کند، ولی در واقع از کاهش قدرت و محبوبیت خود در منطقه می‌ترسد. پس شایسته است که عوامل ایران‌هراسی را بشناسیم و دست‌کم خودمان به آن دامن نزنیم!

بدترین گناه!

حضرت علی (ع):

اشد الذنوب ما استخف به صاحبه

بدترین گناه گناهی است که انجام دهنده، آن را کوچک شمارد

حکمت ۴۶۹ نهج البلاغه

در کجا ایستاده اید؟

هو

خیلی از تصویرها و تصورها و حتی باورهای ما معلول محیطی است که در آن زندگی می­کنیم. لذا نگاه ما هم به تأسی از داشته­هایمان ارزیابی کننده است. در این محیط مذهب هم به باورهای ما رنگ و بویی دیگر بخشیده و ما را در انتخابها و یا عدم قبول برخی چیزها یاری می­دهد.

در کنار همه اینها رفتار اولین جامعه کوچک اطراف ما به نام خانواده(پدر، مادر، برادر و خواهر) در شکل دهی صحیح باورها به ما یاری می دهند. اگر گفته می شود دروغ بد است و همه اهل خانه از آن پرهیز می­کنند این به عقیده­ای راسخ در ذهن ما مبدل می­شود در غیر اینصورت تعلیمات ما دچار خلل شده براهه­های زیادی در مقابل ما باز می شود.

از جامعه کوچک پا را فراتر بگذارید می بینید که جامعه در مسیر خود تغییر و تحول زیادی را از خود نشان می دهد. از جامعه بدوی گرفته تا عصر کشاورزی و صنعت و تکنولوژی و... که همین طور به سرعت در حال دگرگونی است. هر بار هم به اقتضای ابزار و رفتار جامعه، عقاید و باورهایی رواج پیدا می­کند که به دنبال آن مکاتبی به عرصه ظهور می­رسند.

می­گویند آدمهای جسور هواپیما درست می­کنند و آدمهای محتاط چتر نجات! در پی همین تبادل است اخلاق های گوناگونی هم رواج پیدا می کند. راسل از گوشه ای و نیچه از گوشه ای دیگر ظاهر می شود. لنین، مارکس، بودا، برهمن، شمن و ... هر کدام متاع خویش را به اقتضاهای موجود بروز می دهند. هالیوود، بالیوود و دیگر کمپانی های بصری و در دیگر سو کوکاکولا ، مک دونالد و ... رشد می کنند و در ارتباطی پیدا و ناپیدا در قالبهای مشتری مداری و خدمات و بطور کلی سبک زندگی وارد ذهن و زندگی ما می­شوند. اینترنت، ماهواره، تلویزیون، سینما، ویترین­ها و حتی طرز معماری و ساختمانهای شیشه ای و تو درتو عرصه بروز و ظهور عقاید می شود. در این فوران و هجمه های بصری القائات مختلفی نیز جریان پیدا می­کند. حتی برخی از ناهنجاری های رفتاری تبدیل به عقیده و مسلک می شود مانند همجنس گرایی!

بت های معماری و رسانه­ای از سویی و پیامبران دیوانه­ای که هر روز از گوشه ای می­رویند مردم را دعوت به خود می نمایند. دنیایی مغشوش و گاه در ظاهر دلفریب و زیبا و امن گسترش پیدا می کند. وقتی به تمام ظواهر زندگی مادی می رسی ناگاه با خلاء چیزی مواجه می­شوی. نامش را به اقتضای عصر حاضر و عینک مکتبی که به چشم زده اید هرچه می خواهید بنامید. از شما می پرسم:

در کجا ایستاده­اید؟

به کجا رسیده اید؟

چه دارید؟

چه می بخشید؟

خانه، کوچه، محله، شهر، کشور ، منطقه و...

برای شما کجاست؟

رفتارتان آئینه کدام مکتب است؟

گاه؛ چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.  

این مطلب تامل برانگیز توسط بیدمشک عزیز ارسال شده است

گلایه علی(ع) از دو گروه

علی (ع) می فرماید:

دوکس در مورد من هلاک می شوند:

دوست افراطی، بهتان کاری که افترا می بندد

حکمت ۴۶۱ نهج البلاغه

ارزش واقعی انسان به چیست؟

علامه محمد تقی جعفری ـ رحمت‌الله ­علیه ـ می­‌گفتند:
برخی از جامعه ­شناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: «ارزش واقعی انسان به چیست».
برای سنجش ارزش بسیاری از موجودات، معیار خاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است. معیار ارزش پول پشتوانه آن است؛ اما معیار ارزش انسان‌ها در چیست. هر کدام از جامعه‌شناسان، سخنانی گفته و معیارهای خاصی ارایه دادند.
هنگامی که نوبت به بنده رسید، گفتم : اگر می‌خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌ورزد.
کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است، در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است، ارزشش به همان میزان است.
اما کسی که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازه خداست.
علامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناسان سخنان من را شنیدند، برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند.
هنگامی که تشویق آن‌ها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان، این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علی ـ علیه‌السلام ـ است.
آن حضرت در نهج‌البلاغه می­‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ»؛ «ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که دوست می‌دارد».
وقتی این کلام را گفتم، دوباره به نشانه احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی ـ علیه‌‌السلام ـ از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند.
حضرت علامه در ادامه می‌گفتند: عشق حلال به این است که انسان (مثلا) عاشق پنجاه میلیون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگویند: «آی پنجاه میلیونی!»، چقدر بدش می‌آید؟ در واقع می‌فهمد که این حرف توهین در حق اوست. حالا که تکلیف عشق حلال اما دنیوی معلوم شد، ببینید اگر کسی عشق به گناه و معصیت داشته باشد، چقدر پست و بی‌‌ارزش است!
اینجاست که ارزش و مفهوم «ثارالله» معلوم می‌‌شود. ثارالله اضافه تشریفی است؛ خونی که در واقع آنقدر شرافت و ارزش پیدا کرده که فقط با معیارهای الهی قابل ارزش‌گذاری است و ارزش آن به اندازه خدای متعال است.

این مطلب زیبا توسط استاد طیب ارسال شده است

امان از ستایش دیگران!

حضرت علی (ع) می فرماید:

رُبَّ مفتونٍ بحسن القول فیه

چه بسا افرادی که از ستودن دیگران گمراه می شوند

حکمت ۴۵۴ نهج البلاغه

کربلائی: اندر باب منافع ملي

روحانی: هرکس منافع ملی را بر مصالح فردی و گروهی ترجیح بدهد بسیجی است

 در باب منافع ملي(National Interests)، چيستي، تعريف و دامنه  آن در حوزه علوم روابط بين الملل تعاريف رسمي ذكر شده است. با مراجعه به آن منابع، مي‌توان به برداشت درستي از مفهوم منافع ملي دست يافت. من نمي‌خواهم  به حوزه تخصصي روابط بين الملل وارد شوم؛ بلكه قصد دارم  در پي توافق هسته‌اي ايران با 5+ 1 كه جلوه‌اي از دفاع از منافع ملي توسط مردم و مذاكره كنندگان بود، نكات ذيل را با تكيه بر گستره معني "منافع ملي كشور" به جهت  بحث، متذكر شوم:

1/ از ديد من منافع ملي دايره وسيعي است براي تحت پوشش قرار دادن اقشار مردم كشورم. اين دايره همه ملت از هر نژاد و رنگ و قوم و قبيله ، فارغ از عقيده و نظرشان،در بر مي گيرد. حتي ايرانيان خارج نشين نيز در اين محدوده جا مي شوند.

2/ منافع ملي ميثاقي نانوشته است ميان آحاد مردم براي آنكه همه ملت  با همدیگر هم‌قسم شوند تا در جهت تامين منافع كشور از هيچ ايثاري فروگذاري نكنند. هم‌پيمان مي‌شوند تا منافع همه كشور را بر منافع خود، خانواده، فاميل، قبيله، حزب، گروه  و... ترجيح دهند. و نيز اهداف و خواست‌هاي خود را با اهداف و منافع ملي هم راستا گردانند.

3/ موضوع منافع ملي بايد با پشتيباني آموزه‌هاي ديني از كودكي به همگان آموزش داده شود. ما بايد ياد بگيريم و تربيت بشويم تا منافع ملي را بشناسيم و در جهت تامين آن تلاش كنيم. بايد در عمل و حرف، فرزندان ما ببينند كه ما در تحصيل منافع حد يقف داريم. باور به نظارت خداوندي(تقوي) ، قانون و مفهوم منافع ملي حد يقف ماست.

4/ اگر ما درست تربيت شويم، متوجه مي‌شويم كه اعمالي در قالب قانون‌گريزي، فرار مالياتي، مصرف‌گرايي افراطي و... همه و همه، ضمن آنكه موجب ضمان در حق الناس است، به منافع ملي ما لطمه مي‌زند و در حد خيانت جرم دارد.

5/ اگر بتوانيم منافع ملي را درك و به عهد خود در ترجيح آن به ديگر منافع پايبند باشيم، به وظيفه اسلامي، ايراني و انساني خود عمل كرده‌ايم.

در نهايت آنكه يكدلي مردم و مسئولين در حل مسئله هسته‌اي با دنيای پيرامونی، جلوه‌اي بديع از همدلي همه مردم براي تامين منافع ملي را به نمايش گذاشت. جا دارد تا  از اين فرصت استفاده و در اين جهت، فرد فرد ايرانيان سر بلند در همه جاي دنيا، تلاش مضاعف به عمل آوريم.

چند پرسش در باره توافق هسته ای!

من تحلیلگر سیاسی نیستم اما به اندازه سواد خودم در مورد مذاکرات هسته ای و واکنش های مختلف و متفاوت نسبت به نتیجه مذاکرات تأمل کردم و چند سوال ساده در این مورد دارم:

- در این قرارداد به حق غنی‌سازی ما اشاره شده است یا نشده است؟ اگر اشاره شده است پس چرا کری و اوباما می‌گویند نه؟ و اگر هست چرا برخی حرف کری و اوبامای دروغگو و دشمن را قبول می‌کنند اما حرف بچه‌های خودمان و بچه‌های انقلاب را نه؟ مشکل از کجاست؟

- اینکه ایران در دوره 6 ماهه اجازه بازرسی بیشتر را بدهد بد است یا خوب؟ بعضی می‌گویند بد است چون با ما مثل دیگران رفتار نمی‌شود و ما قبلا هم اجازه بازرسی داده‌ایم و چرا باید بیشتر از دیگران تعهد بدهیم؟ بعضی دیگر می‌گویند خوب است چون دیگر هیچ راه فراری نمی‌ماند که غربی ها بگویند ایران دنبال سلاح هسته‌ای است و همه بهانه‌هاشان جواب داده می‌شود و مجبورند بهانه‌ای جدید درست کنند! و اینکه نباید به عدم شفاف‌سازی محکوم شویم، اما بالاخره این کار (اجازه بازرسی بیش از دیگران) در این دوره 6 ماهه برای ما خوب است یا بد است؟

- نظر اسرائیل مهم است یا نیست؟ اگر مهم است چرا مواقع انتخابات همه داد و فریاد می‌کنند که اسرائیل گفته با آمدن فلانی مخالف است و به ضررش است که فلانی بیاید، پس باید به وی (همان فلانی) رای بدهیم! و حالا که اسرائیل داد و بیداد راه انداخته که با این توافق مخالف است، چرا کمی -دقت کنید فقط کمی- گام اول در ژنو را مثبت ارزیابی نمی‌کنیم؟ بالاخره نظر اسرائیل مهم هست یا نیست؟

- تیم مذاکره کننده طبق فرموده رهبری، بچه‌های انقلاب هستند یا نیستند؟ اگر هستند این همه فحش و ناسزای دیپلماتیک و غیر دیپلماتیک و این همه قضاوت‌های نامنصفانه چرا باید در مورد بچه‌های انقلاب و کسانی که رهبری گفت نباید تضعیف شوند، رخ دهد؟ مقصود نقد نکردن نیست که هر انسان عاقلی می‌داند نقد باید باشد و تیم هسته‌ای هم نقد دارد که نقد جدی هم دارد! اما اگر یک عده ادعای ولایی بودنشان می‌شود چرا حرف‌های رهبری را مصادره به مطلوب می‌کنند؟ چرا هرجا به ضررشان باشد تعریف جدید و قید جدیدی از حرف‌های رهبری تولید می‌کنند؟ بالاخره رهبری یا مورد قبول هست یا نیست؟ بیانات ایشان، فصل الخطاب هست یا نیست؟

- اینکه در قرارداد قید شده است در پایان مدت باید تمام تحریم‌ها برداشته شود و ایران مثل باقی کشورها فعالیتش را طبق NPT انجام دهد (یعنی 20٪ و بیشتر، آب سنگین اراک، نیروگاه‌های جدید و...) خوب است یا بد است؟ اگر خوب است پس چرا یک عده داد و بیداد راه انداخته‌اند؟، و اگر بد است واقعا فکر کرده‌ایم که بیش از این چه می‌خواهیم؟ کاری به اجرای این قرارداد ندارم که معلوم نیست چه می‌شود! منظورم این مسئله است که ما بیشتر از اینکه فرضا تحریم‌ها برداشته شوند به صورت کامل و فعالیت‌های هسته‌ای کاملا آزاد شوند چه چیزی می‌خواهیم؟ بالاخره این قید خوب است یا بد است؟

- به نظر شما ما درگیر یک بازی رسانه‌ای نشدیم؟ و این شروعی نیست برای اینکه کم کم بی‌اعتمادی میان مردم و مسئولان رخ بدهد! که نفهمند بالاخره دشمن راست می‌گوید یا بچه‌های خودمان! کمی فکر کنیم اگر این همه هیاهو، بازی کردن در پازل دشمن نیست پس چرا تحلیل‌گران غربی از این اتفاقات خوشحال می‌شوند و منتظرند به دلیل اختلافات داخلی، ایران زیر تعهداتش بزند؟!
این متن توسط چیستای گرامی تهیه شده است

آدمیزاد به چه چیز خود می نازد؟

حضرت علی (ع) می فرماید:

آدمیزاد به چه چیز خود می نازد؟

آغازش نطفه بود و پایانش مردار

نمی تواند به خود روزی دهد

یا مرگ را از خود دور سازد

حکمت ۴۴۵ نهج البلاغه

قدر محرم را بدانیم (2)

ثابتات دینی در برابر تغییرات زمانی

یکی از مشکلات عمده عصر جدید، این است که همه باورها، سنت‌ها، آداب و فرهنگ‌ها را تحت‌الشعاع قرار داده و دچار تغییر و تحول می‌سازد و از همین‌جاست که صدای مومنین و سنت‌گراها را درآورده است. اما نکته جالب در دین اسلام و مذهب تشیع این است که تکالیفی در دین اسلام و مناسبت‌هایی در مذهب تشیع وجود دارد که وجوه ثابت دین و مذهب را تأمین می‌کنند. به عنوان مثال، احکامی چون نماز (با تمام مقدمات، اجزاء و شرایط آن)، روزه، حج و مناسبت‌هائی چون محرم، رمضان و ... خواه‌ناخواه در ایام مختلف تکرار می‌‌شوند و مؤمنین باید برخی شعائر و مناسک را به صورت ثابت رعایت کنند. رعایت همین شعائر و مناسک سبب می‌شود که افراد در مقابل سیل تغییرات و تحولات بایستند و دست‌کم سرعت تغییر را احساس کنند.

ناگفته پیداست نه هر کهنه‌ای خوب و نه هر تازه‌ای بد است، همچنانکه نه هر تازه‌ای خوب و نه هر کهنه‌ای بد است؛ ولی پدیده‌های تازه ـ همچون فناوری‌های مختلف ـ سعی می‌کنند به وسیله امپراطوری رسانه‌ای سلطه بلامنازع خود را بر جهان و همه فرهنگ‌ها بگسترانند و لذا در برخورد با آداب و فرهنگ‌های سنتی هیچ ترحمی از خود نشان نمی‌دهند. با این وصف، خشک و ترِ سنت با هیزم مدرنیته به آتش کشیده می‌شود و افراد نیز تاب مقاومت در برابر آن را ندارند. ولی از ویژگی‌های همه ادیان علی‌الخصوص دین خاتم، این است که عناصر ثابتی ـ چون احکام دینی و مناسبت‌های مذهبی ـ را در متن دین تعبیه کرده است که اهل دین فقط با پایبندی به این احکام و مناسبت‌ها می‌توانند وجوه مثبت فرهنگ و سنت خود را حفظ کنند و در مقابل سیل بنیان برافکن تغییرات درامان بمانند.

اندکی درنگ در قیام عاشوراء و تداوم مراسم آن در طول قرن‌های متمادی نشان می‌دهد که عناصر موجود در این قیام، با مهارت تمام ـ مهارتی که نشان از الهی و غیربشری بودن این حرکت دارد ـ چیده شده‌اند و تا قرن‌های متمادی انسان‌ها و به ویژه مسلمانان و شیعیان را متوجه امور ثابت و مقدس کرده و از آسیب تغییرات مداوم و تحولات غیرمنتظره در امان نگه خواهد داشت به شرط اینکه ما هم بتوانیم قدر آن را بشناسیم و شکر آن را بجا آوریم.

قدر محرم را بدانیم(1)

در کنار مصائب و مشکلات جامعه باید به نعمتها و امتیازات آن نیز اشاره کنیم. (و اما بنعمة ربک فحدث) از بزرگترین نعمتهایی که جامعه ما از آن برخوردار است ایام محرم و رمضان است. ایام محرم بی‌شک یکی از نعمتهای بی‌بدیل است. اندکی تامل نشان می‌دهد که حماسه عاشوراء به دلایلی که به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد در اعماق دلها نفوذ کرده است. رویکرد این نوشتار پدیدارشناسانه است یعنی صرفا به بازتاب این رویداد در جامعه امروزمان نگاه می‌کنیم و فعلا توجهی به عوامل و ریشه‌های این ماجرا نداریم. پاره‌ای از پدیده‌هایی که در ایام محرم و به ویژه در تاسوعا و عاشورا مشاهده می‌کنیم شگفت‌انگیز هستند:

ـ نمایش؛ تعزیه‌خوانی‌های متعدد و متنوع

ـ صوت‌های بسیار متنوع و آهنگ‌های زیبائی که مداحان و خوانندگان مختلف اجراء می‌کنند؛

ـ عزاداری؛ کافیست اندکی به تنوع عزاداری‌ها در میان اهالی جنوب، شمالی‌ها، ترک‌ها، بلوچ‌ها، عرب‌ها، شیرازی‌ها، مشهدی‌ها، لرها و سایر اقشار در داخل میهن اسلامی توجه کنیم تا معلوم شود که جریان عاشوراء ظرفیت بالفعل ساختن چه استعدادهائی را دارد!

ـ تهیه نذورات و خیرات شامل انواع غذاها، شربت‌ها و نحوه تهیه و آماده‌سازی آنها در این ایام بی‌سابقه است؛

ـ مشارکت همه اقشار؛ مراسم محرم و عاشوراء، مختص هیچ قشری نیست بلکه همه قشرها اعم از مردان و زنان، سالمندان، میان‌سالان، جوانان، نوجوانان و کودکان، بیماران و تندرست‌ها و ... در این مراسم فعالانه شرکت می‌کنند.

ـ نظم بی‌سابقه، غالبا از بی‌نظمی ملت خودمان در مقابل ملت‌هائی چون ژاپن و آلمان می‌نالیم، ولی در ایام محرم شاهد نظم، هم‌کوشی و تبادل نظر کم‌نظیر افراد برای برپائی هرچه باشکوهتر مراسم هستیم.

ـ در این مراسم می‌توان سخنرانی‌های متنوع سیاسی، تاریخی، عقیدتی، اخلاقی، اجتماعی، رثائی و یا ترکیبی از آنها را در سطوح عالی، متوسط و ضعیف و با سبک‌های مختلف رصد کرد.

ـ شناخت تاریخ، شناخت زوایای پنهان ماجرای عاشوراء و تبیین عوامل دور و نزدیک آن سبب شده که مورخان و پژوهشگران علوم مختلف تاریخ، حدیث، کلام، تفسیر و فقه را مورد تحقیق قرار دهند.

ـ رفع فاصله طبقاتی؛ این مراسم مختص اغنیاء نیست بلکه فقراء و اقشار متوسط در این مراسم فعالتر هستند و اقشار مرفه سعی می‌کنند در میان افراد دیگر باشند. بارها شاهد این صحنه بسیار زیبا در روزهای تاسوعا یا عاشوراء بوده‌ایم که یک فرد متمول، خودرو گران‌قیمت خود را در کناری پارک کرده و برای دریافت یک خورشت قیمه چونان سایرین به صف می‌ایستد، فردی که در روزهای دیگر به هیچ وجه حاضر نیست به چنین کاری دست بزند!؟

ـ کافیست به اشعار کلاسیک و نوی که در این زمینه سروده شده سری بزنیم تا اوج احساس و هنرنمائی را ادبیات عاشورائی به نظاره بنشینیم!

ـ فیلم؛ یادآوری چند فیلم و سریال در دو دهه اخیر ـ روز واقعه، مختارنامه، سفیر، معصومیت از دست رفته و ... ـ کافیست تا اوج‌گیری علم و هنر و خلاقیت را در عرضه این جریان مشاهده کنیم.

ـ چه تصاویر و نقاشی‌هائی توسط هنرمندان قدیم و جدید برای ترسیم گوشه‌ای از وقایع کربلاء به تصویر کشیده شده است؟

ـ تنوع خط‌ها، تذهیب‌ها، طرح‌ها، کاشی‌کاری‌ها، معماریها، حسینیه‌ها، تکایا، مساجد؛

بعد وجودی در کنار بعد عقلی؛ همچنان که در بحث نماز گفته شد، می‌توان هستی انسان را گستره یا طیفی دانست که یک سر آن بعد عقلانی ـ کلیت، ضرورت، دوام، همگانی، بحث‌پذیر، علمی، شک‌پذیر، عمومیت ـ و سر دیگر آن بعد وجودی ـ فردی، اینجا، الآن، حسی، لذت یا درد آنی، تمرکز، شک‌ناپذیر ـ است. همچنان که ملاحظه می‌شود همه ابعاد تمدن و فرهنگ انسانی ـ جامعه، دولت، هنر، سیاست، اقتصاد، تجارت، فرهنگ، پول، بانک، بیمه، بورس، فوتبال، ورزش، دانشگاه، اداره، انقلاب، آرمان، آزادی، نوشتار، آینده نگری و ... ـ همگی از همین بعد ذهنی انسان برجوشیده است. اما آیا ذهن انسان فقط دارای بُعد مثبت است و هیچ نقش منفی ندارد؟

بعد وجودی؛ یک فرد علاوه بر بُعد ذهنی از بُعد وجودی نیز برخوردار است. شاید بتوان این بعد انسان را با یک مثال روشن ساخت. سیراب شدن را در نظر بگیرید؛ در باره مفهوم سیراب شدن و عوامل فیزیولوژیکی آن و انواع آن و تاثیر آن در بدن صحبت نمی‌کنیم که همه اینها به بعد ذهنی مربوط می‌شود بلکه به همین سیراب شدنی اشاره می‌کنیم که مثلاً به فرد روزه‌دار پس از افطار با نوشیدن آب یا شربت دست می‌دهد. این سیراب شدن همین الآن روی داده و فقط به همین شخص مربوط می‌شود و او با تمام وجودش آن را حس می‌کند و برایش کاملاً تازگی دارد یعنی چنین نیست که چون بارها سیراب شده پس این سیرابی برایش حالت کهنگی پیدا کرده است. هرقدر هم شدت تشنگی به ویژه در روزهای گرم بیشتر باشد، توجه وی برای رفع آن بیشتر شده (تمرکز) و لذا لذتش نیز از سیراب شدن بالاتر خواهد بود. نکته جالب اینکه انسان از جهت بُعد وجودی شبیه سایر حیوانات است گاهی از این جهت مورد بی مهری واقع می شود! پس شاخص‌های بُعد وجودی را می‌توان در پیوند داشتن با همین فرد، همین لحظه، همین حس و همین لذت (یا درد) نشان داد که البته به هر میزان توجه فرد روی آن موضوع متمرکز باشد، به همان میزان لذتش نیز بیشتر خواهد بود.

پیشتر به اهمیت بعد وجودی و توجه خالق هستی به آن بعد در احکام وضعیه مثل نماز اشاره کرده‌ایم؛ اینک توجه دوستان را به ابعاد وجودی در حادثه عاشوراء جلب می‌کنم. جنگ‌های تن‌به‌تن، رجزخوانی‌ها، تشنگی‌ها، ایثار‌ها، شهادت‌ها، ظلم‌ها، ناجوان‌مردی‌ها، خیانت‌ها، اخلاص‌ها، حضور پیرمرد و نوزاد، کاروان اسراء و ...

روشن است که قیام عاشوراء از ابعاد قوی معرفتی و اخلاقی چون اخلاص، شجاعت، نهی از منکر، انکار سلطنت یزید، ترویج آزادی‌خواهی و ...، برخوردار است که هیچگاه نباید مورد غفلت قرار گیرند ولی علاوه بر این ابعاد معرفتی و دینی، حضور پررنگ ابعاد وجودی و حسی سبب شده است که جنبه رثائی (سوگواری) بگیرد و از آنجا که بعد رثائی همگانی و دائمی است لذا حزن محرم در میان اقشار مختلف مردم تداوم یافته است؛ و همین اندوه ناشی از اخلاص، هم مستمر است و هم اسانساز، به شرط اینکه بتوانیم این شرایط را بدرستی تحلیل نمائیم و عوامل تاثیرگذاری آن را در سایر ایام سال نیز تعقیب کنیم.

نهاد دانشگاه (2)

سالهاست که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم با یک واقعیت تلخ مواجه هستیم: جوانان مومن و معتقدی که از شهر و دیار خود رخت بربسته و برای تحصیلات عالی راهی دانشگاه در شهرهای بزرگ می‌شوند، پس از گذراندن چند ترم، به افتخارِ پیدا کردن اندیشه‌های روشنفکرانه نائل شده و از سوی دیگر در باورها و شعائر دینی خود سست می‌شوند. گفتنی است که این پدیده برای همگان و برای هر دانشگاه و برای هر رشته به یکسان روی نمی‌دهد. بلکه افراد مختلف، در رشته‌ها و دانشگاه‌های مختلف و در شهرهای گوناگون، تاثرات متفاوتی می‌پذیرند. و نیز روشن است که تربیت خانوادگی جوانان از یکسو و نوع رشته‌ای که برگزیده‌اند از سوی دیگر، در میزان متاثر شدن از محیط دانشگاهی نقش موثری دارد. اما آنچه قابل انکار نیست این است که عموم جوانانی که وارد محیط دانشگاه می‌شوند نسبت به سنت‌های خود بدبین و سست شده و نسبت به سنت‌های جدید و غربی گرایش پیدا می‌کنند.

در این سالها، متهم ردیف اول، تعلیم و تربیت خانوادگی افراد و ایمان شناسنامه‌ای معرفی شده است و لذا کمتر به سایر عوامل اندیشیده‌ایم. حقیر ضمن اعتراف به ضعف آموزش‌ها و تربیت‌های دینی، توجه دوستان گرامی را به نقش بی‌بدیل دانشگاه ـ در کنار سایر ابعاد مدرنیته ـ در تضعیف ایمان جلب می‌کنم؛ و این موضوع را در چند بند توضیح می‌دهم.

ـ جدا شدن جوانان و نوجوانان از محیط خانوادگی؛ اصل آشنائی با فرهنگ‌های دیگر ممدوح بوده و سبب می‌شود فرد از اسارت قیود تنگ و تاریک جامعه بسته خود خارج شود؛ ولی از آنجا که در محیط دانشگاه یک فرهنگ غربی و به صورت انحصارگرا خواه‌ناخواه ترویج می‌شود، سایر فرهنگ‌ها در حاشیه قرار می‌گیرند. دختر و پسری که در محیط شهر یا روستای خود با سنت‌های رایج پرورش یافته و کاملاً به آداب سنتی پایبند است، وقتی به محیط دانشگاهی به ویژه در شهرهای بزرگ وارد می‌شود، با مسائلی چون تساوی حقوق، بی‌قیدی فرزندان در مقابل والدین، جستجوی شغل کارمندی به جای شغل‌های سنتی چون کشاورزی، قالی‌بافی، دامداری و شغل‌های فامیلی (از بعد اجتماعی) و مسائلی چون آزادی فردی، آزادی دینی، آزادی و بلکه بی‌قیدی عقیدتی (از بعد نظری) مواجه می‌شود. و روشن است که چنین فردی حتی اگر نتواند کاملاً به ایده‌های جدید جامه عمل بپوشاند، دست‌کم دچار تعارض در باورها و اعتقادات خود می‌شود.

ـ آشنائی با فرهنگ‌ها و آداب مختلف؛ اگر این آشنائی خنثی باشد ایرادی ندارد ولی فرهنگ غالب در دانشگاه‌ها ضمنا مبلغ یک نوع فرهنگ واحد جهانی و به اصطلاح تمدن منحصر بشری است و به طور تلویحی سایر فرهنگ‌ها و اندیشه‌ها را تحقیر کرده و به سخره می‌گیرد. به چند نمونه از خودبرتربینی غربی‌ها اشاره می‌کنیم:

* کاپیتولاسیون؛ در سال ۱۳۴۳ در مجلس ایران تصویب شد که اگر یک آمریکائی در ایران مرتکب جرم شود دادگاه‌های ایران صلاحیت رسیدگی به آن جرم را ندارند و فرد مجرم باید به آمریکا تحویل داده شود!

* برتری نژاد سفید و ژرمن؛ خاورشناسانی چون گوبینو بعد از تفکیک دو نژاد سامی و غیرسامی، سایر نژادها را فروتر دانسته و لایق کسب علم و سروری نمی‌دانند.

* نظم نوین جهانی؛ یک نظم باید بر جهان حاکم باشد و روشن است که سردمدار این نظم دنیای غرب است که با فناوری‌های رسانه‌ای و غیررسانه‌ای توانسته هژمونی خود را بر دنیا تثبیت کند.

* خاورشناسان تمام میراث فلسفی اندیشمندان مسلمان را ترجمه‌ای از متون یونانی تلقی کرده‌اند و هیچ اصالت یا استقلالی برای اندیشمندان غیرغربی و به ویژه مسلمان قائل نشده اند.

ادامه نوشته

در زمین دگران خانه مکن!

جز این‌که مفت و رایگان اطلاعات شخصی و خصوصی خودمان را در اختیار انواع و اقسام نهادهای امنیتی و شرکت‌های غیرپاسخگو قرار می‌دهیم، ما در فیس‌بوک دقیقاً چه می‌کنیم؟ طبیعی است که فیس‌بوک «جاذبه» دارد. آدم‌ها به دلایل متعددی «آلوده»ی فیس‌بوک‌اند. کم نیستند کسانی که از مشاهده‌ی بازخورد سریع و مستقیم حرفی که می‌زنند (یا عکسی که می‌گذارند) احساس ذوق و شعف مضاعف می‌کنند. در وبلاگ وقتی چیزی بنویسی، چه بسا مردم آرام و بی‌صدا می‌خوانند و می‌روند و حتی وقتی مطلبی را می‌پسندند، پسندشان در جان‌شان می‌ماند (مگر ضرورتی هم هست که سر کوی و برزن داد بزنند که: «آی فلانی! خوش‌ام آمد»؟). در فیس‌بوک ظاهراً چنین نیست. چنین نیست که هیچ، دام شهوتِ شهرت هم هست. بعضی تا لب تر می‌کنند، وقتی ظرف کم‌تر از یک دقیقه سیلابی از «لایک» به سوی‌شان سرازیر می شود، طبیعی است چه حسی در درون‌شان رخنه می‌کند! هیچ آدمی در برابر این وسوسه مصون نیست. آدمی را تعریف و تحسین خوش می‌آید. آدمی، راحت «خر» می‌شود. بدیهی است که این «قاعده» نیست. هیچ آدم عاقلی نمی‌تواند تعمیمی کلی بدهد که وضع همه در فیس‌بوک چنین است، ولی همان آدم‌های عاقل هم این هشدار را به قدر کافی جدی می‌گیرند.

فیس‌‌بوک، از نظر من، سرزمین دگران است. زمین مردمان است. خانه‌ی دیگری است. صاحب‌اش خودش را چندان به من و شما پاسخگو نمی‌داند. فردای روز اگر ناگهان همه‌ی پست‌های شما، همه‌ی یادداشت‌های شما، همه‌ی عکس‌های شما دود شود و برود هوا، شما یقه‌ی هیچ کسی را نمی‌توانید بگیرید. در وبلاگ وضع کمی فرق دارد. میزان دسترسی و کنترل شما بر محتوایی که تولید می‌کنید، خیلی بیشتر است. تفاوت البته در این است که برای وبلاگ باید زحمت بیشتری بکشید. کمی خون دل لازم دارد. هم باید طرح و شکل و شمایل مناسبی برای‌اش داشته باشید که امضای خودتان را داشته باشد و هم ناگزیر سبک خودتان را در نوشتن دارید (و می‌سازید). در فیس‌بوک همه چیز قالب دارد. برای همه کمابیش به طور یکسان تعریف شده است. ظلم هم اگر هست، ظلم علی السویه است. ولی ظلمی است که تقریباً همه در آن به یک اندازه «عاجز» و «مستأصل‌»اند.

همه در فیس‌بوک کمابیش به یک اندازه دست از «انتخاب» و «اختیار» خود شسته‌اند ولی طرفه آن که تقریباً همه دچار این «احساس» (بخوانید «توهم») اند که: ما در این‌جا آزادیم! این حبابِ آزادی البته بارها ترکیده است و باز هم خواهد ترکید، ولی کو گوش شنوا؟! لذا سؤال این است که: ما در فیس‌بوک چه می‌کنیم جز وقت‌گذرانی و خوش و بش و استفاده از فضایی که دیگری – موقت و مشروط – در اختیار ما گذاشته – آن هم با نظارتی کمابیش نامحسوس – که در آن پچ‌پچ کنیم و گاهی ذوق‌زده شویم و سودای دگرگون ساختن عالم در آن به سرمان بزند؟ می‌فهمم که شاید این نوع نگاه من به قصه کمی بدبینانه باشد – علی‌الخصوص برای کسی که خودش هم به نوعی در فیس‌بوک در زمره‌ی مقیمان است – ولی این‌ها مانع از این نمی‌شود که نگاه انتقادی‌مان را به قصه از دست بدهیم.

مرادم از طرح این منظر به فیس‌بوک این بود که فیس‌بوک را در کنار وبلاگ بنشانم. به گمان من، آدم اگر سخنی دارد که جدی است و خواستار ماندگاری آن سخن است، اولی‌ آن است که آن را در وبلاگ بنویسد تا این‌که سرنوشت سخن‌اش را گره بزند به فضای ناپایدار فیس‌بوک. برای من، وقتی چیزی در فیس‌بوک می‌نویسم، کمابیش منسلخ کردن سرنوشت سخن از خودِ من متر اولیه است. بعد از مدتی، آن سخن یا فراموش می‌شود یا پی‌گیری سرنوشت و عاقبت – و پس و پیش‌اش – دشوار می‌شود. در وبلاگ، پی‌گیری این جنبه‌های معانی و مضامینی که بر قلم‌مان جاری می‌شود هم آسان‌تر است و هم قابل اعتمادتر. فیس‌بوک زمینی است لرزان و زلزله‌خیز. وبلاگ وضع‌اش کمی تا قسمتی بهتر از فیس‌بوک است. اینترنت به طور کلی قلمرو مالکیت و اختیار ما نیست اما بعضی از سرزمین‌ها کمی وضع بهتری دارند. دست‌کم به این یک دلیل من فکر می‌کنم دوران وبلاگ‌ها نه تنها به سر نرسیده است بلکه اتفاقاً در برابر فیس‌بوک، هم‌چنان لنگرگاه مفید و محکم‌تری هستند. وبلاگ زیر نگین خودِ ماست؛ فیس‌بوک ملکِ طلقِ آقای زاکربرگ است؛ و این ولایت، «نپاید و دلبستگی را نشاید». اگر همین‌طور لا بشرط و بی چشم‌داشت چیزکی در فیس‌بوک روان می‌کنیم و دل از آن می‌کَنیم، خوب البته حرجی بر ما نیست. ولی فکر می‌کنم آن کسانی که کارشان را جدی‌تر می‌گیرند و برای سخن‌شان ارزش بیشتری قایل‌اند، شاید کمی در سیاست آنلاین‌شان بخواهند بازنگری کنند. استفاده کردن از یک «امکان» یک چیز است و مقید و اسیر آن امکان شدن چیز دیگری. افزوده شدن امکانی تازه گاهی باعث می‌شود ما تمام قابلیت‌های دیگرمان را گاهی ناخواسته و تحت فشار محیط یکسره واگذار کنیم.

به نقل از وبلاگ ملکوت

سلام بر حسین

السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک

علیک منی سلام الله ابدامابقیت و بقی اللیل والنهار

و لاجـعلـه الله آخر الـعـهد منی لـزیارتـکـم

السلام علی الحسین وعلی علی بن

الحسین و علی اولاد الحسین

و علی اصحاب الحسین

و رحمةالله و برکاته

نهاد دانشگاه (1)

یکی از مهمترین نهادهایی که هم محصول دوره جدید است و هم تداوم‌بخش آن، نهاد دانشگاه است. برای آشنائی با این نهاد بسیار مهم شایسته است به برخی شاخص‌های نهاد دانشگاه که جایگاه ممتازی به این نهاد در میان سایر نهادها می‌بخشد اشاره کنیم.

مدرک‌گرایی

همه ادارات و شرکتها به دانشگاه نیازمند هستند چون جامعه جدید بر اساس تقسیم کار شکل گرفته و لذا هرکس باید برای اشتغال، مهارتی کسب کند و از آنجا که ادارات و نهادهای دولتی و غیردولتی هر روز گسترده‌تر می‌شوند، دیگر نمی‌توان به مهارتهای فردی یا سفارشهای افراد اعتماد کرد بلکه لازم است افراد برای کسب مهارتهای لازم به مرجعی چون دانشگاه مراجعه کنند و مدرکی دال بر کسب مهارتهای لازم اخذ نمایند. پس همه ادارات و شرکتها محتاج مدرک دانشگاهی هستند، بنابراین همه افرادی که مایل به استخدام در این‌گونه ادارات هستند باید به دانشگاه بروند و مدرک بگیرند.

همین امر سبب می‌شود کودکان، نوجوانان و خانواده‌های آنها تمام هم و غمشان را برای ورود به دانشگاه صرف کنند. و همین امر سبب می‌شود تمام دوران تحصیلات عمومی برای ورود دانش‌آموزان به دانشگاه برنامه‌ریزی گردد. پس قدرت مدرک‌سازی، سبب شده که همه سطوح جامعه به نحوی محتاج دانشگاه باشند.

ساختار دانشگاه

دانشگاه در اصل برای ایجاد مهارت‌های لازم در نهادهای مختلف جامعه ایجاد شده است پس باید بتواند افراد را در رشته‌های مختلف جذب کرده و مهارت‌های مختلف را در یک وقت محدود به آنها بیاموزد. (ایجاد مهارت، همچنان‌که از اسمش پیداست در رشته‌های فنی و کاربردی معنای محصلی دارد ولی در رشته‌های انسانی و علوم پایه معنای محصلی ندارد.) به علاوه همین امر سیستم ترمی ـ واحدی را بر این نهاد تحمیل می‌کند؛ یعنی دانشجویان باید بتوانند در مدت چند ترم با گذراندن واحدهای مشخص، به اخذ مدرک نائل گردند.

همچنان که ملاحظه می‌شود بنیان دانشگاه نه برای تولید علم که برای تربیت افراد ماهر پایه‌ریزی شده است. سیستم ترمی ـ واحدی امکان تعمیق و ژرف‌نگری را می‌ستاند چون هر دانشجو در یک ترم باید واحدهای متعددی را اخذ کند و در مدت محدودی باید آنها را پاس! کند و روشن است که باید برای تشخیص میزان مهارتی که دانشجویان کسب کرده‌اند بهترین و ساده‌ترین روش، آزمون‌های پایان ترم است. آزمون‌هایی که با ملاک‌های کمیت‌پذیر قابل اجرا باشند.

خود دانشجویان و استادان مربوطه بیش از هر کس می دانند که این سیستم تدریس (گذراندن چندین واحد در یک ترم) و ارزیابی (آزمون‌های پایان ترم) چه میزان علم و یا مهارت ایجاد می‌کند. همه این مسائل با این فرض است که نظام دانشگاهی ـ اعم از تنظیم ترم‌ها، واحدها، کتاب‌ها، استادان، آزمون‌ها و ... ـ به درستی برنامه‌ریزی شده باشد والا اگر اختلالی در این نظام باشد همان مقدار اندک مهارت‌افزایی نیز حاصل نمی‌شود.

در پایان این قسمت، یادآوری این نکته ضروری است که نهاد دانشگاه بعد از رنسانس برای رفع نیاز جامعه مدنی ـ تربیت افراد ماهر برای نیازهای سطوح مختلف اجتماع ـ تاسیس شد و از آنجا که مبتنی بر نیازها بوده در آن جامعه کارآمدی خود را نشان داد. ولی نحوه ورود این نهاد به جامعه ما مثل ورود سایر نهادهای غربی به صورت تقلیدی بوده است؛ یعنی با توجه به نیازهای واقعی جامعه ما تاسیس نشده لذا هیچگاه نتوانسته جایگاه واقعی خودس را در این جامعه کسب کند. این موضوع را در قسمت‌های بعد شرح خواهیم داد.

کرامت نفس سبب دوری از شهوتها می شود

حضرت علی (ع):

من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته

کسی که نفسش برای خودش کریم و مهم باشد، شهوات در دیده اش حقیر آیند

حکمت ۴۴۱ نهج البلاغه

تبریک عید غدیر

پیامبر اکرم در کنار غدیر خم:

من کنت مولاه فهذا علی مولاه

هرکه را من هستمش مولا و دوست / ابن عم من علی مولای اوست

عید سعید غدیر را به همه مسلمانان و شیعیان تبریک و تهنیت می گوئیم

خانه های قدیم اتاق خواب نداشت !

خانه های قدیمی را که می بینم این نکته را درک نمی‌کنم که آن زمان که امکانات در حد بسیار پایین‌تری از حالا بوده و قدرت و توان اقتصادی مردم نیز با امروز قابل مقایسه نبوده چگونه پدران ما اینقدر برای زیبایی و آراستگی محل زندگیشان تلاش و هزینه می کردند. آنها به تک تک عناصر یک خانه به شکلی کاملا هوشمندانه شخصیت می‌دادند و به همه ابعاد فرهنگی و کارکرد یک منزل مسکونی به طرزی دقیق همت می‌گماردند و به خانه تنها به عنوان محل خواب و استراحت نگاه نمی‌کردند.
عناصر زیباشناختی به طرزی هنرمندانه آرامشی را به روح ساکنان این منازل تزریق می‌کردند که هم اکنون نیز این آرامش را با اندکی درنگ در این خانه‌ها عمیقا احساس می‌کنیم.
اما اکنون خانه‌های ما تنها زندان‌هایی هستند فاقد هر گونه روح و معنایی. آپارتمان‌های قفس‌مانندی که تنها کارآیی‌شان دادن مجالی است برای خوابیدن و خستگی در کردن که آن‌هم با دغدغه‌ها و استرس‌های روزمره‌مان به سادگی قابل حصول نیست. اگر قرار باشد ساعاتی مداوم در یک آپارتمان بمانیم دلمان میگیرد و هر لحظه قصد فرار می‌کنیم. خانه‌های قدیم اما محل زندگی بودند. روزها هم که در آن سپری می‌کردی خسته و آزرده نمی‌شدی.
حوض و باغچه، اندرونی و بیرونی، زمستانی و تابستانی، مطبخ و مصلی، پذیرایی و هشتی و... همه را داشت اما جایی به نام اتاق خواب نداشت. هر جایی که هوس می‌کردی می‌خوابیدی و رخت‌خوابی پهن می‌کردی و دلت را صفا می‌دادی. گاهی در حیات و روی تخت کنارحوض، گاهی ایوان و گاهی پشت بام، اتاق خوابت می‌شد. با اینکه فضای زیادی در خانه‌ها وجود داشت جایی را اختصاص به خواب نمی‌دادند، چون خوابیدن اصالت نداشت. اصل بر زندگی و جلای روح در فضای گرم منزل بود. اما آپارتمان‌های امروزی ما حتی اگر ۴۰ ـ ۵۰ متر هم زیربنا داشته باشد اتاق خواب دارد. اتاقی برای خوابیدن که تخت‌خوابی بزرگ و بی تناسب دائما در آن ما را به خوابیدن فرامی‌خواند. تنها کار مفیدی که می‌شود در آپارتمان کرد.
مبل‌ها و تخت‌خواب و وسایل و تلویزیون هر کدام جایگاه مشخصی دارند در زندگی آپارتمانی. برای همه اینها جایگاهی باید درنظر گرفت اما جای خودمان معلوم نیست. جای تنفس روحمان تعیین نشده. قبله آپارتمان‌های ما هم تلویزیون است. همه وسایل خانه در تناسب با محل تلویزیون چیده می‌شوند و مهمانی‌های ما جای تلویزیون دیدن است و در پایان فیلم و سریال همگی از هم خداحافظی می‌کنیم و به قفس خودمان می‌رویم. زن و شوهرها با تلویزیون، کامپیوتر، تبلت و موبایل‌شان بیش از همسرشان تعامل و مصاحبت دارند. هیچ حرفی برای گفتن برای یک زوج وجود ندارد و هر کدام سر در تنهایی خویش، سر در لاک تکنولوژیک خود منتظر فرارسیدن ساعت خوابشان هستند.
دیگر خبری از گفتگوهای صمیمانه نیست. خبری از شعرخوانی و ضرب‌المثل نیست. بازی‌های بچه‌گانه هم دیگر جای خود را به کامپیوتر و پلی‌استیشن داده‌اند و خانه‌ها مجموعه جزایری هستند که هر کسی در جزیره تنهایی خویش آرام گرفته و به دیگری کاری ندارد.
دلم می‌گیرد وقتی می‌بینم که چقدر در این آپارتمان‌های قفس‌مانند بی‌روح چیزهای ارزشمندی را از دست داده‌ایم. چقدر تنها شده‌ایم و چقدر زندگی‌هایمان بی‌کیفیت شده. این آپارتمان‌ها که خانه نیستند. خانه هم خانه‌های قدیم!

به نقل از وبگاه پارسینه

شهادت دکتر رفیعی و چند پرسش از صدرالدین شریعتی

دکتر محمود رفیعی متولد سال 1343 روستای چوبین‌در قزوین بود. سی سال قبل در سال ۶۲، در کمین دشمن افتاد و بعد از شهادت شماری از دوستانش مورد اصابت گلوله‌های متعدد و حتی تیر خلاص دشمن قرار گرفت و روح از بدنش جدا شد، اما پس از گذشت چندین ساعت و با وجود انتقال به سردخانه، علائمی از حیات در او دیده شد  و به فضل خدا با ترکش‌های فراوانی که در بدن و از جمله در کنار قلبش داشت، سی سال دیگر از خدا عمر گرفت.
آقای رفیعی در سال ۷۸ موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد شد و سپس به استخدام دانشگاه علامه طباطبائی درآمد. وی از ابتدا در روابط عمومی دانشگاه مشغول به کار شد تا اینکه در سال ۸۴ به ریاست روابط عمومی منصوب  و در سال 86 با استعفاء از این سمت، به عنوان هیئت علمی در گروه ادبیات علامه مشغول به کار گردید. وی از همان سال دوره دکتری ادبیات را نیز در گروه ادبیات دانشگاه علامه آغاز کرد و در سال ۹۱ از پایان‌نامه خود دفاع نمود.

جانباز سرافراز اسلام دکتر رفیعی، با وجود تحمل دشواری‌های ناشی از مجروحیت جنگی، ضمن ادامه تحصیل در مقطع دکتری، کلاس‌های بسیار پرشور و سازنده‌ای را برپا ‌کرد. اما نکته تاسف‌بار اینکه ریاست پیشین دانشگاه (دکتر شریعتی) هیچگاه برای وی حکم هیئت علمی صادر نکرد این موضوع استاد رفیعی را در تنگنای شدید مالی قرار داد و همین تنگناهای معیشتی  بود که سبب می‌شد آن شهید بزرگوار علی‌رغم مشکلات عدیده جسمی، سخنرانی‌های متعدد در تهران و مناطق دور از  تهران را راحت‌تر بپذیرد. با اینکه این اقدام وی سبب ترویج فرهنگ مهدویت و دفاع مقدس در میان اقشار مختلف جامعه شد ولی از سوی دیگر رنج‌های مضاعف بر جسم وی تحمیل کرد. این فشارها، به وضوح موجبات فرسودگی جسمانی آن شهید بزرگوار را فراهم ساخت؛ به نحوی که از یک‌سال پیش بر میزان دشواری راه رفتن وی افزوده شد و کم‌کم دست به عصا گردید. تصور دوستان این بود که به محض دفاع استاد رفیعی از پایان‌نامه دکتری در بهمن 91، حکم هیئت علمی وی صادر شود اما دریغ و افسوس که تندخوئی و تکبر دکتر شریعتی، چشمان وی را بر دیدن شرایط دشوار استاد رفیعی بست. دکتر رفیعی چند ماه گذشته را با یک عصا و سپس با واکر و ویلچر به دانشکده آمد اما بارها در محیط دانشکده و اتاق‌ها و سرویس بهداشتی به زمین افتاد. استاد رفیعی در صبح روز عرفه، به دیدار معبود شتافت و در روز عید قربان در مزار شهدای شهرک چوبین‌در قزوین به خاک سپرده شد.

اینک استاد رفیعی از میان ما رفته و فرصت بهره برداری از جلسات مهدویتش نیز از دست رفته است و همین طور امکان کم کردن از آلام و رنج هایش نیز وجود ندارد؛ همان‌طور که فرصت جبران خطاها و اشتباهات دکتر شریعتی نیز از دست رفته است و حسابها و دیدارها به قیامت مانده است؛ اما بر ما وظیفه‌ای مانده است که هشدار دهیم و مؤاخذه کنیم از کسانی که ظلمی روا داشته‌اند و حقی که به جای نیاورده‌اند وگرنه مسلمان نیستیم. هشدار دهیم تا دیگر شاهد چنین جفاهایی نباشیم و مؤاخذه کنیم که می‌دانیم اگر ما دلسوختگان انقلاب و نظام هم سکوت کنیم هیچ قاضی و محکمه‌ای نیست که داد مظلومان را بستاند و حقی را استیفا کند. اینک از شخص دکتر شریعتی پرسش‌هایی دارم:

ـ چگونه است که در مدت ریاست ایشان برای افرادی با مدرک کارشناسی ارشد و حتی معادل آن، حکم هیأت علمی صادر شد اما برای  دکتر رفیعی با وجود سالها تدریس با مدرک کارشناسی ارشد، حکم هیئت علمی صادر نشد؟

ـ چرا افرادی با دارا بودن مدرک کارشناسی یا معادل آن فقط برای تدریس موظف در دانشکده حاضر می‌شدند، ولی استاد رفیعی با وجود حضور مداوم، تبدیل وضعیت به هیئت علمی پیدا نکرد؟

ـ استاد رفیعی از سال ۸۶، با وجود تدریس‌های بسیار خوب و موفق، در مقطع دکترای رشته ادبیات مشغول به تحصیل شد، چرا از این تاریخ حکم هیئت علمی وی صادر نگردید؟

شهید رفیعی در تاریخ بهمن ۹۱، با وجود دردهای شدید ناشی از مجروحیت از یکسو و فشار سخنرانی‌های متعدد برای تامین معاش از سوی دیگر، موفق شد از پایان‌نامه دکترای خود دفاع نماید. ولی چرا حکم هیئت علمی وی باز هم صادر نشد؟

گفتنی است حکم دکتر رفیعی، شش ماه پس از دفاع(۲۴ مرداد ۹۲) و بدون اینکه تاریخ اجرای حکم از زمان دفاع لحاظ شود صادر شد! این تاریخ یک ماه پس از انتخابات پرشور خرداد ۹۲ است، انتخاباتی که نویدی بود برای پایان ریاست افرادی چون دکتر شریعتی؛ اینک این پرسش تقویت می‌شود که آیا صدور حکم شهید رفیعی در این زمان شائبه سیاسی بودن و تبرئه آقای شریعتی از انبوه تخلفات گذشته را در پی ندارد؟

ـ چگونه است که استادان جانباز دانشگاه علامه بر خلاف مصوبه قانونی مجلس (اصل ۴۴ قانون پنجم توسعه) و دستور صریح و کتبی وزارتخانه به علت مخالفت شخصی آقای شریعتی استخدام رسمی نشده‌اند و سالها در وضعیت غیر رسمی مانده‌اند؟ اگر ایشان بتوانند ظلم در حق اساتید محترم و مکرم علامه را با اتهام  فساد اخلاقی توجیه کنند قطعاً باید برای جانبازانی چون دکتر رفیعی عذر و بهانه دیگری بتراشند؛ هر چند هیچ عذر و بهانه‌ای از ایشان در مورد کوتاهی‌شان در باره عزیزانی چون شهید رفیعی پذیرفته نیست.

ـ همین‌جا مناسب است از مسئولین بزرگوار بسیج که آقای شریعتی را به عنوان مدیر نمونه بسیجی در میان روسای دانشگاه‌ها برگزیدند، بپرسیم که آیا از این قبیل اقدامات دکتر شریعتی آگاه بوده‌اند؟! آیا از ظلم‌هایی که ایشان در حق ما اساتید بسیجی و جانباز روا می‌داشت، مطلع بودید و با این وجود او را به عنوان مدیر بسیجی نمونه کشوری برگزیدید؟ شهید دکتر رفیعی مشتی بود از خروار؛ والا با اندکی تفحص در میان استادان ایثارگر، می‌توان به ستم‌هایی که از سوی دکتر شریعتی نسبت به ایشان روا داشته شده پرده برداشت.

در پایان بر خود وظیفه می‌دانم از کسانی که پس از برکناری آقای شریعتی، نگرانی شدید خود را از عزل ایشان اعلام کرده‌اند، بپرسم آیا پس از شهادت مظلومانه دکتر رفیعی (که به اعتراف خود آن شهید، دلش از اقدامات آقای شریعتی خون بود) هنوز هم نگرانند؟

 این سئوال‌ها مدتهاست که ذهن امثال مرا به خود مشغول داشته است و شهادت مظلومانه دکتر رفیعی سبب شد که سکوت را جایز ندانم و آنچه را در دل دارم بگویم و برای ارائه اسناد آن به هر انسان بیداردل و حق‌طلبی آماده‌ام و البته از سرانجام کار خویش نیز بیمناک نیستم که اگر چنین بود بارها دکتر شریعتی را در هنگام ریاستش در مورد اشتباهات مدیریتی‌اش و همین‌طور جفایش در حق دکتر رفیعی هشدار نمی‌دادم.

والسلام علی من اتبع الهدی/ سه‌شنبه ۳۰ مهر ۹۲

مصادف با مراسم شب هفتم شهادت جانباز سرافراز اسلام دکتر محمود رفیعی